روزی علی از مدرسه به خانه آمد وگفت : می خواهم به جبهه بروم در جواب سخنانش گفتیم تو بچه ای و نمی توانی در آنجا کاری انجام دهی . ولی او قبول نمی کرد و می گفت : دشمن تمام مرز های ما را گرفته است. اسلام در خطر است، حرف هایی را می زد که برای ما جالب بود.

قصد داشتیم با شیوه های مختلف او را از رفتن به جبهه منصرف سازیم ولی او قبول نمی کرد ؛ به او می گفتیم  اگر تو به جبهه بروی یا دستت قطع می شود یا پایت .ولی او می گفت : من جانباز نمی شوم به محض رفتن شهید می شوم .

بلاخره ما را راضی کرد وبه پادگان آموزشی شهید کلاهدوز شهمیرزاد رفت پس از آموزش به جبهه رفت و پس از  15 روز به شهادت رسید.

( به نقل از مادر شهید برگرفته از سایت نیزوا )


نام : علی

نام خانوادگی : حامدی

نام پدر: ابراهیم

شغل : کارگر

تاریخ تولد : 11/5/1348

سن : 18  سال

محل شهادت :  ماووت

تاریخ شهادت : 29/8/