بهاییت فرقه ای که در قرن نوزدهم مدعی شد که برای هدایت بشر ظهور کرده و برنامه هدایت بشر را به ارمغان آورده است.

اما در همان ابتدای کار آنچه از بهاییت دیده شد بر خلاف مسیر هدایت بود و بیشتر شبیه یک گروه مسلحانه برای ترور شخصیت ها و مردم عادی بود .این گروه تروریستی هزاران نفر از مردم را در طول سالهای ایجادش به کشتن داد و زنان زیادی را بیوه و اطفال بسیاری را یتیم کردند .

این فرقه برای اینکه بتواند بر پیروان خود که نام اغنام الله (گوسفند) بر آنها نهاده بود با تمام قدرت و بدون چون و چرا و به قول حسینعلی نوری بدون لم و بم ، حکومت کند برای پیروانش دستورالعمل هایی هم صادر کرده است و نام آن را اصول تعالیم بهایی نهاده است.

اما اهل بها برای عمل به این دستورالعمل های بهاء هیج ارزشی قائل نبوده اند و همیشه به آنچه خود از کلام او برداشت کرده اند عمل میکنند  چنانچه صبحی در خاطرات خود چنین میگوید : و از جمله ‏ی مشاهدات من اختلاف مذاق و مشرب اهل بها بود به طوریکه هر دسته دارای سلیقه‏ ی مخصوصی بودند بعضی مقید به ظواهر این شریعت و پاره‏ یی پایبند مفهومات و عقائد سابقه‏ ی خود و جماعتی آزاد از هر فعل مکلفی.

فلهذا نفوذ اوامر در بین این جمعیت بهیچ وجه شدتی نداشت. چنانکه سید باب شرب  دخان را حرام کرد و بعدا عبدالبهاء بی‏ اندازه اظهار کرامت و نفرت از آن نمود و احباب را به جدیت به ترک آن دعوت فرمود. حتی به این کلمه گویا شد که «آروزی من این است احباء استعمال دخان نکنند.» معذلک درصد یک بهائیان تأثیر نکرد و همچنان بود حال قواعد و مبادی اخلاقی.

با اینکه اغنام الله به زعم خود بهاییت را یک آیین دانسته و پیامبرنمای بهایی را از درجه پیامبری تا خدایی و برخی از آنها تا درجه خداسازی بالا میبرند اما در ناحیه عمل،آنچه از بهاییان میبینیم خلاف این اعتقادات است و بهاییان در برخی موارد خود هم نمیدانند چه میکنند .

مثلا یکی از اصول تعالیم بهایی ترک جمیع تعصبات است و یک بهایی مومن کسی است که به هیچ چیز حتی ناموس خود هم متعصب نباشد ! اما در عمل به این اصل عده کمی ثابت قدم هستند چنانچه صبحی میگوید :  از اصول بهایی ازاله‏ی تعصب وطنی و قومی و مذهبی و جمیع تعصبات است، معذلک بهاییان بسیار متعصبند.  

مثلا وقتی که ما با خبر شدیم که میرزا محمد علی (غصن اکبر) به خلاف عبدالبهاء قیام نموده، برخی از دوستان تمام آثار بهاء و قطعات اسم اعظم (یا بهاء الابهی) را که به خط او بود جمع و توده کرده آتش زدیم و چنان با شور و عصبیتی این کار کردند که من در خود توانائی آنرا ندیدم تا بگویم که بسیار کار بدی کردید؛ چه اولا اینها آیات بها اسم اوست ولو به خط میرزا محمد علی است. ثانیا خطی بدان خوبی و ظرافت را دریغ باشد سوختن و محو کردن ، اما چه میشود کرد که سوزاندن و محو کتب غیر از تعالیم ماست .

بهاییان تا به اندازه ای در کار خود وا مانده اند که حتی نمیدانند به چه چیزی ایمان دارند و نقش پیامبر نمای آنان در واقع چه چیزی است و گاه میشود که بر سر فهمیدن این نقش بحث های طولانی صورت میگیرد که هرکس آنچه فهمیده را درست میداند .

یکی از این ماجرا ها را از زبان صبحی میشنویم : قضیه‏ ی که به میان آمد و باعث رنجش شد معارضه آقا جمال بروجردی و ملا علی اکبر شهمیرزادی بر سر این حرف بود که آقا جمال بر وفق مشرب متصوفه می‏گفت بهاء خدای غیب منیع لا یدرکست و ملا علی اکبر می‏گفت این مقوله کفر است و او مظهر غیب منیع لا یدرکست و در این خصوص سخن‏ ها به میان آمد تا بالاخره برای رفع جدال از خود صاحب کار استفسار کردند و او در لوحی که مطلعش اینست «غیب منیع لا یدرک بتوح و یبکی» جواب نامه‏ ی ایشان را داد ولی هیچیک از این دو قول را رد نکرد بلکه گفت اگر مقصود شما از این حرفها مجادله باشد هر دو باطلید. [1]

بهاییان حتی در جزئی ترین مسائل زندگی هم با هم مشکل و اختلاف لیقه و برداشت دارند ،و در این مهم همه اصول تعالیم را هم زیر پا گزاشته بر آنچه میل و تعصب و دارند عمل میکنند .

البته این تقصیر از اغنام الله نبوده است و یادگار رهبر بهاییت،  حسینعلی نوری بود ، همانکه بارها در کتب مختلف خود ،آداب بهایی بودن را شرح داده که بار یک دار باشید و برگ یک شاخسار و گرگان خونخوار را همچون آهوان ختن بدانید ،اما در عمل با مخالفان خود چنان دشمنی و عداوت و بغض و کینه دارد که اگر دستش میرسید همه را قلع و قمع میکرد .

بعد از درگذشتن بهاء (غیر از مسئله وصایت که از اختلافات جوهری است) بر سر سلام دادن هم بین اغنام الله  نزاع در گرفت. بدین معنی که چون علیمحمد باب قول سلام را از بین برد و به جای آن چهار تحیت آورد: الله اکبر، الله اعظم، الله ابهی، الله اجمل ، که ترتیب ادای آن بدین نحو بود: وارد شونده  الله اکبر، جواب دهنده الله اعظم، زن به مرد الله ابهی، مرد به زن الله اجمل.

بعدا به مناسبت اسم بهاء، بابیان بهائی تحیت «الله ابهی» را در میان خود شایع کردند و چون دوره  عبدالبهاء فرارسید بدان حجت که لقب او غصن اعظم بود دسته‏ ی از ایشان اظهار داشتند که باید تحیت الله ابهی را به الله اعظم تغییر داد و جماعتی گفتند مگر امر دین بازیچه است که هر روز در شأنی از شئون تبدیل و تحویلی عارض آن گردد؟

خلاصه بین این دو فرقه دعوا شروع شد و مناقشات مضحکی رخ گشود. اگرچه در ابتدا الله اعظمی‏ها به وسیله‏ ی تکفیر خصمهای خود را از میدان به در کردند (که شما چون از دل به ولایت و وصایت غصن اعظم معترف نیستید از این تحیت امتناع میکنید) ولی چون خبر به عبدالبهاء رسید برای رعایت جانب تواضع و فروتنی نسبت به بهاء  "الله ابهی" را امضاء کرد.  

و از جمله‏ ی اختلافات مهم کیفیت محفل اتحاد بود که تمدن الملک آنرا تأسیس کرد و در چند جا شعبه نه نفری برای آن تعیین نمود و چون مصادف با بعضی کدورت‏ها در بین احباب شد و تمدن هم به ازلی بودن متهم بود بعضی از بهائیان شکایت او را به عبدالبهاء عرضه داشتند و او هم تلگرافا جوابش  را چنین داد که تمدن توحش یموتی است عباس .

 مقصود از یموتی یحیائی است یعنی ازلی، چون اسم ازل یحیی بود و متضاد کلمه یموت و داب بها و عبدالبها بر این بود که معاندین و مخالفین خود را به امثال این قبیل القاب ملقب می‏ساختند. چنانکه امام جمعه اصفهان را رفشاه (مار خوش خط و خال) و ملا باقر نجفی را ذئب (گرگ) و آقای تقی زاده را شقی زاده و آقا محمد جواد قزوینی را جواد بی‏سواد و مرحوم ملک المتکلمین را ملک الاخرمین (و قس علی ذلک).

بار دگر چند نفر از بهائیان سعایت از محفل اتحاد نمودند تا آنکه عبدالبهاء دگرباره تلگراف کرد «محفل اتحاد اختلافست بعضی اعضاء همدست تمدن است فسخ کنید یمکرون و یمکروالله عباس»  

اینها تنها بخشی از اختلافاتی است که نشان دهنده عمق فاجعه در بهاییت است ، فرقه ای که داعیه اتحاد عالم را دارد و بدنبال رفع اختلافات است خود در درونش منبع اختلاف و درگیری است و جا دارد که به جناب بهاء الله چنین جواب گوییم که : ما را به خیر تو امید نیست شر مرسان ...

 

 

 

 

پی نوشت :

1.خاطرات سقوط و انحطاط فضل الله مهتدی صبحی ص 164