چه کسی زیباترین گل را پرورش داد؟

در روزگاران گذشته ،حاکم پیری بود که به گلها وگیاهان عشق می ورزید.او پیر شده بود،ازاین رو به فکر افتاد

تاجانشینی برای خود انتخاب کند.دستور داد تا هرکس میخواهد جانشین حاکم شود ،به قصر بیاید .مردم زیادی

به قصر آمدند .پادشاه به هریک از آنها دانه ای داد وگفت :شما باید این دانه را بکارید وخوب ازآن مراقبت کنیدتا

گل دهد .شش ماه بعد به این جا بیابید تا ببینم چه کسی زیباترین گل را پرورش داده است. آنگاه جانشین 

 خود را انتخاب می کنم.در بین کسانی که به قصر آمده بودند ،دختر کوچکی هم بود. او هم دانه ای از پادشاه

گرفت و به خانه برد تا هر چه زود تر آن را بکارد.دخترک روز ها منتظر ماند،اما دانه اش جوانه نزد.خاک گلدانش

را عوض کرد ،گلدانش را جا به جا کرد ، ولی باز هم خبری نشد.روز قرار ،هر کسی که به قصر می آمدیک

گلدان در بغل داشت.در هر گلدان هم گلی زیبا وچشم نواز وجود داشت.حاکم گل ها را با دقت تماشا می کرد

سرش را تکان می داد و زیر لب می گفت«چه گل قشنگی!»

حاکم همه ی گل ها را که تماشا کرد،به دخترک رسید.دخترک از خجالت در گوشه ای ایستاده بود ، چون

در گلدان او گلی نبود.پادشاه گفت«پس گل تو کجاست؟»

دخترک جواب داد:«من دانه ای را که شما داده بودید ،کاشتم .اما هرکاری کردم گل نداد.»

حاکم لبخند زد.جلو رفت وبه دخترک گفت:«چه دختر راستگویی !»

سپس سرش را بلند کرد وباصدای بلند گفت :«من جانشینم را یافتم .این دختر جانشین من است!»

همه باتعجب به دخترک وگلدان خالی او نگاه کردند. حاکم ادامه داد :«تمام دانه هایی که من به شماداده

بودم ،همه پخته شده بودند بنابراین امکان نداشت گل بدهند.تنها کسی که بدون گل به قصر آمده است،

همین دخترک است .اوراستگوترین فرد این شهر است ،بنابراین برای جانشینی من ازهمه شایسته تراست.»