به درخواست شیطان و اذن خدا، فرشتگان آن ملعون را به آسمان بردند. روزى که به آسمان رسید شنبه و زمانى که به آسمان هفتم رسید روز جمعه بود.
در آسمان اول مدت هزار سال خدا را پرستید. پس از آن به آسمان دوم بالا رفت و در آن جا هم هزار سال عبادت کرد. آن گاه به آسمان سوم و چهارم تا آسمان هفتم اوج گرفت . در هر آسمان مدت هزار سال خدا را بندگى کرد.
در آسمان هفتم مستقر و چنان مشغول عبادت شد که باید عبادت کند. به طورى که جبرئیل و اسرافیل و میکائیل وقتى او را دیدند به یک دیگر مى گفتند: خداوند، عشق و علاقه به عبادت و قدرتى که به این بنده داده به هیچ کس نداده است . بندگى او هم چنان ادامه داشت تا وقتى که خداوند اراده کرد آدم را بیافریند. حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام در نهج البلاغه ((خطبه قاصعه )) درباره نکوهش عبادت او و متکبران مى فرماید: شیطان ، مدت شش هزار سال خدا را پرستش کرد که فقط چهار هزار سال آن را دو رکعت نماز خواند!
بعد مى افزاید: معلوم نیست که این شش هزار سال از سال هاى دنیا است یا از سال هاى آخرت . اگر از سالهاى دنیا بوده که همان شش هزار سال خواهد بود و اگر از سالهاى آخرت باشد، هر یک روز آن طبق قرآن مجید که مى فرماید:
فى یوم کان مقداره خمسین اءلف سنة ؛
((در روزى که مقدار آن به اندازه پنجاه هزار سال - از سالهاى دنیا - خواهد بود)).
(جمع سال دنیا) 109500000000 (سال دنیا) 50000 * (روز) 365 *(سال آخرت ) 6000
در نتیجه ؛ اگر شش هزار سال را ضرب در سیصد و شصت و پنج روز، و حاصل را در پنجاه هزار ضرب کنیم جمعا: صد و نه میلیارد و پانصد میلیون سال دنیا مى شود؛ یعنى شیطان این مدت ، خدا را عبادت کرده و دایما مشغول نیایش و ستایش او بوده است .
در روایت دیگرى از امام جعفر صادق علیه السلام آمده که : شیطان در آسمان طى هفت هزار سال خدا را با دو رکعت نماز عبادت کرد خداوند هم ، در مقابل آن دو رکعت نماز که - هفت هزار سال طول کشید - ثواب هایى براى او در نظر گرفت .
ولى بعد از گناه و سرپیچى از دستور الهى و خود را برتر و بالاتر دانستن از آدم علیه السلام ، تهمت به خدا زدن که تو مرا گمراه کردى ! سعادت و نجات خود را در جهان آخرت به کلى از دست داد و عبادت خود را از میان برد، و به شر مبدل کرد.
بعلم باعور و ابلیس لعین
سود نامدشان عبادت ها و دین
و در برابر این همه عبادت و بندگى که انجام داده بود، براى گمراهى اولاد آدم در این دنیا تقاضاى عمر طولانى نمود که طبق عدالت پروردگار، این تقاضا پذیرفته شد.
5- اولین مخالفت شیطان با خلقت آدم علیه السلام
شیطان در میان فرشتگان مشغول عبادت بود تا وقتى که خداوند اراده فرمود براى خود در زمین جانشین خلق فرماید. به ملائکه خطاب نمود که من مى خواهم خلیفه اى در زمین قرار دهم ، و آنان را از مقصود خود آگاه نمود.
در این هنگام ابلیس به وسط زمین آمد و فریاد زد که :اى زمین ! من آمده ام تو را نصیحت کنم !
خداوند اراده کرده از تو پدیده اى به وجود آورد که برترین خلایق باشد و من مى ترسم که خدا را معصیت کند و داخل آتش شود (و در نتیجه تو داخل آتش شوى و بسوزى ) وقتى ملائکه مقرب آمدند از تو خاک بردارند آنها را به خداى بزرگ قسم بده از تو خاک برندارند. مخالفت او با آدم علیه السلام از همین جا شروع شد و تاکنون ادامه دارد و تا روز قیامت هم ادامه خواهد داشت . این اولین مخالف او بود.
از امیرالمؤمنین نقل شده که ایشان فرمودند: وقتى خداوند متعال اراده کرد آدم علیه السلام را خلق کند خطاب به جبرئیل فرمود: مقدارى خاک از زمین بیاور تا خلقى جدید به وجود آورم که افضل موجودات و اشرف آنها باشد.
جبرئیل به زمین آمد تا خاک بردارد (طبق تذکر شیطان ) زمین نالید و او را به خداوند قسم داد که از آن خاک برندارد. ایشان هم برگشت داستان را گزارش ‍ داد. بار دیگر میکائیل و بعد از او اسرافیل را فرستاد. باز زمین آنان را قسم داد، آنها هم با دست خالى برگشتند.
براى بار چهارم ، عزرائیل را فرستاد که حتما از خاک زمین بردارد. او که خواست خاک بردارد، باز زمین ناله کرد و او را قسم داد و هر چه ناله و فریاد نمود، تاءثیر نکرد. عزرائیل گفت : من از جانب خدا ماءمورم تا کمى از خاک تو بردارم . او خاک را برداشت و برد که آدم را از آن ساختند. (از این رو، خداوند قبض روح آدم علیه السلام و اولادش را به دست عزرائیل داد، از این جهت ناله و گریه آنها هنگام جان دادن آدم در دل او اثر نمى کند و او ماءموریت خود را انجام مى دهد.
وقتى آن خاک را با آب خالص و شور و تلخ و بى مزه ، مخلوط کردند و بعد از مدتى پیکر خاکى او را قالب زدند. شیطان قیافه او را مشاهده کرد و با خود گفت : این مخلوقى ضعیف است که از گل چسبنده به وجود آمده ، و توى او خالى است . چیزى که توخالى باشد احتیاج به غذا دارد و به این ترتیب مى توان او را گمراه و منحرف نمود.
و نیز گفت : اگر چه او بر من و هه موجودات فضیلت داشته باشد، ولى من با او مخالفت خواهم نمود، و اگر روزى قدرت پیدا کنم او را هلاک مى کنم .
و گفت : اگر این موجود از من بالاتر و شخصیت او مهم تر باشد، از او فرمان نخواهم برد و مطیع او نخواهم شد، و اگر از من پایین تر باشد، او را کمک مى کنم و در مشکلات به فریاد او خواهم رسید، و با او دوست و رفیق مى شوم .