روایتی از امام رضا علیه السلام درباره ی یکی از پیامبران
روایتی از امام رضا(ع) درباره یکی از پیامبران

خدای عزّوجل به پیامبری از پیامبرانش وحی فرمود: چون صبح کردی نخستین چیزی را که با آن رو به رو شدی بخور و دومّین چیز را مخفی کن و سومین را پذیرا شو(پناه ده) و چهارمین را نومید مکن و از پنجمی بگریز.

صبح که شد آن پیامبر به را ه افتاد و با کوه سیاه بزرگی رو به رو شد.ایستاد و گفت: پروردگارم عزّو وجل مرا فرموده است که این را بخورم و متحیّر ماند، ولی به خود آمد و گفت: پروردگارم، جلّ جلاله، مرا به کاری که توانش را ندارم فرمان نمی دهد. لذا به طرف کوه رفت تا آن را بخورد. هر چه به آن نزدیک می شد، کوه کوچکتر می گشت و وقتی به آن رسید کوه را لقمه ای یافت و آن را خورد و دید خوشمزه ترین چیزی است که تا کنون خورده است.

سپس به راهش ادامه داد و تشتی زریّن یافت، به خود گفت: پروردگارم فرموده است که این را پنهان کنم. پس گودالی کند و تشت را در آن گذاشت و رویش خاک ریخت و آن گاه به راهش ادامه داد. چند قدمی که رفت، برگشت ناگاه دید تشت از زیر خاک در آمده است. با خود گفت: من آن چه پروردگارم فرموده بود انجام دادم. لذا راهش را پی گرفت و رفت.

ناگهان چشمش به پرنده ای افتاد که«بازی» او را تعقیب می کند. پرنده دور آن پیامبر به چرخش در آمد. با خود گفت: پروردگارم عزّوجل فرموده است که این را پذیرا شوم و پناه دهم. لذا آستین خود را باز کرد و پرنده داخل آن شد. «باز»به او گفت: تو شکار مرا گرفتی، در حال که من چند روز است دنبال آن هستم. آن پیامبر گفت: پروردگارم عزّوجل به من فرموده است که این را نومید نکنم. پس، تکّه ای از رانش را قطع کرد و پیش باز انداخت و به راه خود ادامه داد.

در راه مردار گندیده ی کرم افتاده ای دید. گفت: پروردگارم عزّوجل مرا فرموده است که از این فرار کنم. پس از آن گریخت و برگشت. در خواب دید که انگار به او گفته شد: تو آن چه بدان مامور شدی به انجام رساندی، حال آیا می دانی این ها چه بود؟

گفت: نه. به او گفته شد:

اما آن کوه، خشم است. بنده هر گاه عصبانی شود، از عظمت و شدت خشم خودش را نمی بیند و قدر و ارزش خویش را نمی شناسد. اما چون خویشتنداری کند و قدر و ارزش خود را بشناسد و خشمش آرام گیرد فرجام آن خشم چون لقمه ی گوارایی است که می خورد.

اما آن تشت عمل صالح است که هرگاه بنده آن را پوشیده بدارد و مخفی نگه دارد، خداوند عزّوجل آن عمل را آشکار می گرداند تا علاوه بر ثوابی که آخرت او ذخیره می کند، در همین دنیا او را با آن آراسته گرداند.

امّا آن پرنده، مردی است که تو را اندرزی دهد. پس او را پذیرا شو و اندرزش را قبول کن.

امّا آن «باز» مردی است که برای حاجتی پیش تو می آید، چنین کسی را نومید مگردان.

و امّا آن گوشت گندیده، غیبت است؛ پس از آن بگریز.

پیامبر خدا صلوات الله و سلامه علیه می فرمایند:

خداوند به برادرم عزیر وحی فرمود: ای عزیر، اگر گرفتاری و مصیبتی به تو رسید از من نزد خلقم شکایت مکن؛ زیرا از تو نیز مصائب زیادی به من رسیده و من از تو نزد فرشتگانم شکایت نکرده ام.

ای عزیر، به اندازه ی تحمّلت در برابر عذاب من، مرا نا فرمانی کن و نیازهایت را به اندازه ی عملت از من بخواه و از مکر من آسوده خاطر مباش، تا به بهشت من در آیی.

عزیر تکان خورد و گریست. خداوند به او وحی فرمود: ای عزیر، گریه مکن. زیرا اگر از روی نادانیت مرا نا فرمانی کردی، من با بردباری خود تو را می بخشم؛ چرا که من بردبارم و در کیفر بندگانم شتاب نمی ورزم و من مهربانترین مهربانانم.


بخش حریم رضوی