بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ

 

۱- قالَ الإمام محمد تقی الجواد (علیه السلام):

الْمُؤمِنُ یَحْتاجُ إلی ثَلاثِ خِصال: ١- تَوْفیق مِنَ اللهِ عَزَّ وَجَلَّ ٢- وَواعِظ مِنْ نَفْسِهِ ٣- وَقَبُول مِمَّنْ یَنْصَحُهُ. [بحارالأنوار، ج ۷۲، ص ۶۵، ح ۳]
مؤمن در هر حال نیازمند به سه خصلت است: ١- توفیق از طرف خداوند متعال ٢- واعظی از درون خود ٣- قبول و پذیرش نصیحت کسی که او را نصیحت نماید.

۲- قالَ الإمام الجواد (علیه السلام):

مُلاقاةُ الاْخوانِ نَشْرَةٌ، وَتَلْقیحٌ لِلْعَقْلِ وَإنْ کانَ نَزْراً قَلیلاً. [امالی شیخ مفید، ص ۳۲۸، ح ۱۳]
ملاقات و دیدار با دوستان و برادران، موجب صفای دل و نورانیّت آن می گردد و سبب شکوفایی عقل و درایت خواهد گشت، گرچه در مدّت زمانی کوتاه انجام پذیرد.

۳- قالَ الإمام الجواد (علیه السلام):

کَیْفَ یُضَیَّعُ مَنِ اللهُ کافِلُهُ، وَکَیْفَ یَنْجُو مَنِ الله طالِبُهُ؟ وَمَنِ انْقَطَعَ إلی غَیْرِاللهِ وَکَّلَهُ! [بحارالأنوار، ح ۶۸، ص ۱۵۵، ح ۶۹]
چگونه گمراه و درمانده خواهد شد کسی که خداوند سَرپرست و متکفّل اوست ، چطور نجات می یابد کسی که خداوند طالبش می باشد؟ و هر که از خدا قطع امید کند و به غیر او پناهنده شود، خداوند او را به همان شخص واگذار می کند!

 

۴- قالَ الإمام الجواد (علیه السلام):

مَنْ عَتَبَ مِنْ غَیْرِارْتِیاب أعْتَبَ مِنْ غَیْرِاسْتِعْتاب. [بحارالأنوار، ج ۷۱، ص ۱۸۱]
سرزنش کردن دیگران بدون علّت و دلیل سبب ناراحتی و خشم خواهد گشت، در حالی که رضایت آنان نیز کسب نخواهد کرد.

۵- قالَ الإمام الجواد (علیه السلام):

أَفْضَلُ الْعِبَادَةِ الْإِخْلَاصُ. [بحارالأنوار، ج ۶۷، ص ۲۴۵، ح ۱۹]
با فضیلت ترین و ارزشمندترین عبادت ها آن است که خالص و بدون ریا باشد.

۶- قالَ الإمام الجواد (علیه السلام):

مَنْ أصْغی إلی ناطِق فَقَدْ عَبَدَهُ، فَإنْ کانَ النّاطِقُ عَنِ اللهِ فَقَدْ عَبَدَاللهَ، وَإنْ کانَ النّاطِقُ یَنْطِقُ عَنْ لِسانِ إبلیس فَقَدْ عَبَدَ إبلیسَ! [مستدرک الوسائل، ج ۱۷، ص ۳۰۸، ح ۵]
هرکس به شخصی سخنران علاقمند و متمایل باشد، بنده اوست؛ پس چنانچه سخنور برای خدا و از خدا سخن بگوید، بنده خداست؛ و اگر از زبان شیطان سخن بگوید، بنده شیطان خواهد بود!

 

۷- قالَ الإمام الجواد (علیه السلام):

لا یَضُرُّکَ سَخَطُ مَنْ رِضاهُ الْجَوْرُ. [بحارالأنوار، ج ۷۵، ص ۳۸۰، ح ۴۲]
کسی که طالب رضایت خداوند متعال باشد، دشمنی ستمگران، او را زیان و ضرر نمی رساند.

۸- قالَ الإمام الجواد (علیه السلام):

مَنْ خَطَبَ إلَیْکُمْ فَرَضیتُمْ دینَهُ وَأمانَتَهُ فَزَوِّجُوهُ، إِلاَّ تَفْعَلُوهُ تَکُن فِتْنَةٌ فِی الأَرْضِ وَفَسَادٌ کَبِیرٌ. [تهذیب الأحکام، ج ۷، ص ۳۹۶، ح ۹]
هر که به خواستگاری دختر شما آید و به تقوا و تدیّن و امانتداری او مطمئن می باشید با او موافقت کنید و گرنه شما سبب فتنه و فساد بزرگی در روی زمین خواهید شد.

 

۹- قالَ الإمام الجواد (علیه السلام):

لَوْسَکَتَ الْجاهِلُ مَااخْتَلَفَ النّاسُ. [کشف الغمّه، ج ۲، ص ۳۴۹]
چنانچه افراد جاهل، ساکت باشند ؛ مردم دچار اختلافات و تشنّجات نمی شوند.

 

۱۰- قالَ الإمام الجواد (علیه السلام):

مَنِ اسْتَحْسَنَ قَبیحاً کانَ شَریکاً فیهِ. [کشف الغمّه، ج ۲، ص ۳۴۹]
هر که کار زشتی را تحسین و تأیید کند، در عقاب آن شریک می باشد.

۱۱- قالَ الإمام الجواد (علیه السلام):

مَنِ انْقادَ إلَی الطُّمَأنینَةِ قَبْلَ الْخِیَرَةِ فَقَدْ عَرَضَ نَفْسَهُ لِلْهَلَکَةِ وَالْعاقِبَةِ الْمُغْضِبَةِ. [بحارالأنوار، ج ۶۸، ص ۳۴۰، ح ۱۳]
هر کس بدون تفّکر و اطمینان نسبت به جوانب [هر کاری، فرمانی، حرکتی و ...] مطیع و پذیرای آن شود، خود را در معرض سقوط قرار داده; و نتیجه ای جز خشم و عصبانیّت نخواهد گرفت.

۱۲- قالَ الإمام الجواد (علیه السلام):

مَنِ اسْتَغْنی بِاللهِ إفْتَقَرَ النّاسُ إلَیْهِ، وَ مَنِ اتَّقَی اللهَ أحَبَّهُ النّاسُ وَ إنْ کَرِهُوا. [بحارالأنوار، ج ۷۵، ص ۷۹، ح ۶۲]
هر که خود را به وسیله خداوند بی نیاز بداند مردم محتاج او خواهند شد و هر که تقوای الهی را پیشه خود کند خواه ناخواه، مورد محبّت مردم قرار می گیرد گرچه مردم خودشان اهل تقوا نباشند.

 

۱۳- قالَ الإمام الجواد (علیه السلام):

عَلَّمَ رَسُولُ اللهِ (صلی الله علیه وآله وسلم) عَلّیاً (علیه السلام) ألْفَ کَلِمَة، کُلُّ کَلِمَة یَفْتَحُ ألْفُ کَلِمَة. [خصال، ج ۲، ص ۶۵۰، ح ۴۶]
حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم)، یک هزار کلمه به امام علی (علیه السلام) تعلیم نمود که از هر کلمه ای هزار باب علم و مسأله فرعی باز می شود.

۱۴- قالَ الإمام الجواد (علیه السلام):

نِعْمَةٌ لاتُشْکَرُ کَسِیَّئَة لاتُغْفَرُ. [بحارالأنوار، ج ۶۸، ص ۵۳، ح ۶۹]
خدمت و نعمتی که مورد شکر و سپاس قرار نگیرد همانند خطائی است که غیرقابل بخشش باشد.

۱۵- قالَ الإمام الجواد (علیه السلام):

مَوْتُ الاْنْسانِ بِالذُّنُوبِ أکْثَرُ مِنْ مَوْتِهِ بِالاْجَلِ، وَحَیاتُهُ بِالْبِرِّ أکْثَرُ مِنْ حَیاتِهِ بِالْعُمْرِ. [کشف الغمّه، ج ۲، ص ۳۵۰]
فرا رسیدن مرگ انسان ها، به جهت معصیت و گناه، بیشتر است تا مرگ طبیعی و عادی، همچنین حیات و زندگی ـ لذّت بخش ـ به وسیله نیکی و احسان به دیگران بیشتر و بهتر است از عمر بی نتیجه.

۱۶- قالَ الإمام الجواد (علیه السلام):

لَنْ یَسْتَکْمِلَ الْعَبْدُ حَقیقَةَ الاْیمانِ حَتّی یُؤْثِرَ دینَهُ عَلی شَهْوَتِهِ، وَ لَنْ یُهْلِکَ حَتّی یُؤْثِرَ شَهْوَتَهُ عَلی دینِهِ. [بحارالأنوار، ج ۷۵، ص ۸۰، ح ۶۳]
بنده ای حقیقت ایمان را نمی یابد مگر آن که دین و احکام الهی را در همه جهات بر تمایلات و هواهای نفسانی خود مقدّم دارد. و کسی هلاک و بدبخت نمی گردد مگر آن که هواها و خواسته های نفسانی خود را بر احکام الهی مقدّم نماید.

 

۱۷- قالَ الإمام الجواد (علیه السلام):

عَلَیْکُمْ بِطَلَبِ الْعِلْمِ، فَإنَّ طَلَبَهُ فَریضَةٌ وَالْبَحْثَ عَنْهُ نافِلَةٌ، وَ هُوَ صِلَةُ بَیْنَ الاْخْوانِ، وَ دَلیلٌ عَلَی الْمُرُوَّةِ، وَ تُحْفَةٌ فِی الْمَجالِسِ، وَ صاحِبٌ فِی السَّفَرِ، وَ أُنْسٌ فِی الْغُرْبَةِ. [حلیه الأبرار، ج ۴، ص ۵۹۹]
بر شما باد به تحصیل علم و معرفت، چون فراگیری آن واجب و بحث پیرامون آن مستحبّ و پرفائده است. علم وسیله کمک به دوستان و برادران است، دلیل و نشانه مروّت و جوانمردی است، هدیه و سرگرمی در مجالس است، همدم و رفیق انسان در مسافرت است; و اَنیس و مونس انسان در تنهایی می باشد.

 

۱۸- قالَ الإمام الجواد (علیه السلام):

تَوَسَّدِ الصَّبْرَ، وَ اعْتَنِقِ الْفَقْرَ، وَ ارْفَضِ الشَّهَواتِ، وَ خالِفِ الْهَوی، وَ اعْلَمْ أنَّکَ لَنْ تَخْلُو مِنْ عَیْنِ اللهِ، فَانْظُرْ کَیْفَ تَکُونُ. [بحارالأنوار، ج ۷۵، ص ۳۵۸، ح ۱]
در زندگی، صبر را تکیه گاه خود؛ فقر و تنگ دستی را همنشین خود قرار بده و با هواهای نفسانی مخالفت کن. و بدان که هیچگاه از دیدگاه خداوند پنهان و مخفی نخواهی ماند، پس مواظب باش که در چه حالتی خواهی بود.

۱۹- قالَ الإمام الجواد (علیه السلام):

مَنْ أتَمَّ رُکُوعَهُ لَمْ تُدْخِلْهُ وَحْشَةُ الْقَبْرِ. [الکافی، ج ۳، ص ۳۲۱، ح ۷]
هرکس رکوع نمازش را به طور کامل و صحیح انجام دهد، وحشت قبر بر او وارد نخواهد شد.

 

۲۰- قالَ الإمام الجواد (علیه السلام):

الْخُشُوعُ زینَةُ الصَّلاةِ، وَ تَرْکُ ما لا یُعْنی زینَةُ الْوَرَعِ. [بحارالأنوار، ج ۷۵، ص ۸۰]
خشوع و خضوع زینت بخش نماز خواهد بود، ترک و رها کردن آنچه [برای دین و دنیا و آخرت] سودمند نباشد زینت بخش ورع و تقوای انسان می باشد.

۲۱- قالَ الإمام الجواد (علیه السلام):

الاْمْرُ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْی عَنِ الْمُنْکَرِ خَلْقانِ مِنْ خَلْقِ اللهِ عَزَّ وَجَلَّ، فَمْن نَصَرَهُما أعَزَّهُ اللهُ، وَمَنْ خَذَلَهُما خَذَلَهُ اللهُ عَزَّ وَجَلَّ. [خصال صدوق، ص ۴۲، ح ۳۲]
امر به معروف و نهی از منکر دو مخلوق الهی است، هر که آن ها را یاری و اجراء کند مورد نصرت و رحمت خدا قرار می گیرد و هر که آن ها را ترک و رها گرداند مورد خذلان و عِقاب قرار می گیرد.

 

۲۲- قالَ الإمام الجواد (علیه السلام):

إنَّ اللهَ عَزَّ وَجَلَّ یَخْتارُ مِنْ مالِ الْمُؤْمِنِ وَمِنْ وُلْدِهِ أنْفَسَهُ لِیَأجُرَهُ عَلی ذلِکَ. [الکافی، ج ۳، ص ۲۱۸، ح ۳]
همانا خداوند متعال بهترین و عزیزترین ثروت و فرزند مؤمن را می گیرد [و هلاک و نابود می گرداند]، چون دنیا و متعلّقات آن بی ارزش است تا در قیامت پاداش عظیمی عطایش نماید.

۲۳- قالَ له رجل: أَوصِنی بَوَصِیَّة جامِعَة مُخْتَصَرَة؟ فَقالَ (علیه السلام): صُنْ نَفْسَکَ عَنْ عارِالْعاجِلَةِ وَ نار الاْجِلَةِ. [احقاق الحقّ، ج ۱۲، ص ۴۳۹]
شخصی به امام نهم جوادالائمه عرض کرد: مرا موعظه و نصیحتی کامل و مختصر عطا فرما؟ امام جواد(علیه السلام) فرمود: اعضاء و جوارح خود را از ذلّت و ننگ سریع و زودرس، همچنین از آتش و عذاب آخرت، در امان و محفوظ بدار.

 

۲۴- قالَ الإمام الجواد (علیه السلام):

فَسادُ الاْخْلاقِ بِمُعاشَرَةِ السُّفَهاءِ، وَصَلاحُ الاْخلاقِ بِمُنافَسَةِ الْعُقَلاءِ. [کشف الغمّه، ج ۲، ص ۳۴۹]
معاشرت و همنشینی با بی خردان و افراد لااُبالی سبب فساد و تباهی اخلاق خواهد شد; و معاشرت و رفاقت با خردمندان هوشیار، موجب رشد و کمال اخلاق می باشد.

 

۲۵- قالَ الإمام الجواد (علیه السلام):

ثَلاثُ خِصال تَجْتَلِبُ بِهِنَّ الْمَحَبَّةُ: ١- الاْنْصافُ فِی الْمُعاشَرَةِ ٢- وَ الْمُواساةُ فِی الشِّدِّةِ ٣- وَالاْنْطِواعُ وَالرُّجُوعُ إلی قَلْب سَلیم. [کشف الغمّه، ج ۲، ص ۳۴۹]
سه خصلت جلب محبّت می کند: ١- انصاف در معاشرت با مردم ٢- همدردی در مشکلات آن ها ٣- همراه و همدم شدن با معنویات.

 

۲۶- قالَ الإمام الجواد (علیه السلام):

التَّوْبَةُ عَلی أرْبَع دَعائِم: ١- نَدَمٌ بِالْقَلْبِ ٢- وَاسْتِغْفارٌ بِاللِّسانِ ٣- وَ عَمَلٌ بِالْجَوارِحِ ٤- وَ عَزْمٌ أنْ لایَعُودَ. [ارشاد القلوب دیلمی، ص ۱۶۰]
شرایط پذیرش توبه چهار چیز است: ١- پشیمانی قلبی ٢- استغفار با زبان ٣- جبران کردن گناه ٤- تصمیم جدّی بر این که دیگر مرتکب آن گناه نشود.

۲۷- قالَ الإمام الجواد (علیه السلام):

ثَلاثٌ مِنْ عَمَلِ الاْبْرارِ: ١- إقامَةُ الْفَرائِض ٢- وَاجْتِنابُ الْمَحارِم ٣- واحْتِراسٌ مِنَ الْغَفْلَةِ فِی الدّین.
سه چیز از کارهای نیکان است: ١- انجام واجبات الهی ٢- ترک و دوری از گناهان ۳- مواظبت و رعایت مسائل و احکام دین.

 

۲۸- قالَ الإمام الجواد (علیه السلام):

وَحَقیقَةُ الاْدَبِ: اِجْتِماعُ خِصالِ الْخیْرِ، وَتَجافی خِصالِ الشَّرِ، وَبِالاْدَبِ یَبْلُغُ الرَّجُلُ الْمَکارِمَ الاْخْلاقِ فِی الدُّنْیا وَالاْخِرَةِ، وَیَصِلُ بِهِ اِلَی الْجَنَّةِ. [ارشاد القلوب دیلمی، ص ۱۶۰]
حقیقت ادب و تربیت عبارت است از: دارا بودن خصلت های خوب، خالی بودن از صفات زشت و ناپسند. انسان به وسیله ادب به کمالات اخلاقی می رسد; و نیز با رعایت ادب به بهشت دست می یابد.

۲۹- قالَ الإمام الجواد (علیه السلام):

الاْدَبُ عِنْدَ النّاسِ النُّطْقُ بِالْمُسْتَحْسَناتِ لا غَیْرُ، وَهذا لا یُعْتَدُّ بِهِ ما لَمْ یُوصَلْ بِها إلی رِضَااللهِ سُبْحانَهُ، وَالْجَنَّةِ، وَالاْدَبُ هُوَ أدَبُ الشَّریعَةِ، فَتَأدَّبُوا بِها تَکُونُوا أُدَباءَ حَقّاً. [ارشاد القلوب دیلمی، ص ۱۶۰]
مفهوم و معنای ادب از نظر مردم، تنها خوب سخن گفتن است که رکیک و سبک نباشد، ولیکن این نظریّه قابل توجّیه نیست تا مادامی که انسان را به خداوند متعال و بهشت نزدیک نگرداند. بنابراین ادب یعنی رعایت احکام و مسائل دین، پس با عمل کردن به شریعت [دستورات الهی و ائمّه اطهار (علیهم السلام)]، ادب خود را آشکار سازید.

 

۳۰- قالَ الإمام الجواد (علیه السلام):

مَنْ زارَ قَبْرَ عَمَّتی بِقُمْ، فَلَهُ الْجَنَّتهُ. [کامل الزیارات، ص ۵۳۶، ح ۸۲۷]
هرکس قبر عمّه ام [حضرت معصومه (سلام الله علیها) را با علاقه و معرفت] در قم زیارت کند، اهل بهشت خواهد بود.

 

۳۱- قالَ الإمام الجواد (علیه السلام):

مَنْ زارَ قَبْرَ أخیهِ الْمُؤْمِنِ فَجَلَسَ عِنْدَ قَبْرِهِ وَاسْتَقْبَلَ الْقِبْلَةَ وَ وَضَعَ یَدَهُ عَلَی الْقَبْرِ وَقَرَءَ: «إنّاأنْزَلْناهُ فی لَیْلَةِ الْقَدْرِ» سَبْعَ مَرّات، أمِنَ مِنَ الْفَزَعَ الاْکْبَرِ. [اختیار معرفه الرّجال، ص ۵۶۴، ح ۱۰۶۶]
هرکس بر بالین قبر مؤمنی حضور یابد و رو به قبله بنشیند و دست خود را روی قبر بگذارد و هفت مرتبه سوره مبارکه : «إنّاأنْزَلْناهُ فی لَیْلَةِ الْقَدْرِ» را بخواند، از شداید و سختیهای صحرای محشر در امان قرار می گیرد.

۳۲- قالَ الإمام الجواد (علیه السلام):

١- الْعامِلُ بِالظُّلْمِ ٢- وَالْمُعینُ لَهُ ٣- وَالرّاضی بِهِ شُرَکاءٌ. [کشف الغمّه، ج ۲، ص ۳۴۸]
١- انجام دهنده ظلم ٢- و کمک دهنده ظلم ٣- و کسی که راضی به ظلم باشد، هر سه شریک خواهند بود.

 

۳۳- قالَ الإمام الجواد (علیه السلام):

التَّواضُعُ زینَةُ الْحَسَبِ، وَالْفَصاحَةُ زینَةُ الْکَلامِ، وَ الْعَدْلُ زینَةُ الاْیمانِ، وَالسَّکینَةُ زینَةُ الْعِبادَةِ، وَالْحِفْظُ زینُةُ الرِّوایَةِ. [کشف الغمّه، ج ۲، ص ۳۴۷]
تواضع و فروتنی زینت بخش حسب و شرف؛ فصاحت زینت بخش کلام؛ عدالت زینت بخش ایمان؛ وقار و ادب زینت بخش عبادات؛ و دقّت در ضبط و حفظ آن، زینت بخش نقل روایت و سخن می باشد.

 

۳۴- قالَ الإمام الجواد (علیه السلام):

خَفْضُ الْجَناحِ زینَةُ الْعِلْمِ، وَ حُسْنُ الاْدَبِ زینَةُ الْعَقْلِ، وَ بَسْطُ الْوَجْهِ زینَةُ الْحِلْمِ. [کشف الغمّه، ج ۲، ص ۳۴۷]
تواضع و فروتنی زینت بخش علم و دانش است؛ ادب داشتن و اخلاق نیک زینت بخش عقل می باشد؛ خوش رویی با افراد زینت بخش حلم و بردباری است.

۳۵- قالَ الإمام الجواد (علیه السلام):

إنَّ بَیْنَ جَبَلَی طُوس قَبْضَةٌ قُبِضَتْ مِنَ الْجَنَّةِ، مَنْ دَخَلَها کانَ آمِناً یَوْمَ الْقِیامَةِ مِنَ النّار. [عیون اخبارالرّضا - علیه السلام -، ج ۲، ص ۲۵۶، ح ۶]
همانا بین دو سمت شهر طوس قطعه ای می باشد که از بهشت گرفته شده است، هر که داخل آن شود ـ و با معرفت زیارت کند ـ، روز قیامت از آتش در امان خواهد بود.

۳۶- قالَ الإمام الجواد (علیه السلام):

اَفضَلُ اعمالِ شیعتنا انتظارُ الفَرَج. [کمالدین ج۲ باب ۳۶ ح ۱]
برترین اعمال شیعیان ما انتظار فرج است.

۳۷- قالَ الإمام الجواد (علیه السلام):

یَخْفی عَلَی النّاسِ وِلادَتُهُ [امام عصر(علیه السلام)] ، وَ یَغیبُ عَنْهُمْ شَخْصُهُ، وَ تَحْرُمُ عَلَیْهِمْ تَسْمِیَتُهُ، وَ هُوَ سَمّیُ رَسُول اللهِ (صلی الله علیه وآله وسلم) وَ کَنّیهِ.
[وسائل الشّیعه، ج ۱۶، ص ۲۴۲، ح ۲۱۴۶۶]
زمان ولادت امام عصر (علیه السلام) بر مردم ـ زمانش ـ مخفی است، و شخصش از شناخت افراد ، غایب و پنهان است. و حرام است که آن حضرت را نام ببرند; و او همنام و هم کنیه رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلّم) است.

 

۳۸- قالَ الإمام الجواد (علیه السلام):

إیّاکَ وَ مُصاحَبَةُ الشَّریرِ، فَإنَّهُ کَالسَّیْفِ الْمَسْلُولِ، یَحْسُنُ مَنْظَرُهُ وَ یَقْبَحُ أثَرُهُ. [أعلام الدّین، ص ۳۰۹]
مواظب باش از مصاحبت و دوستی با افراد شرور، چون که او همانند شمشیری زهرآلود، برّاق است؛ که ظاهرش زیبا و اثراتش زشت و خطرناک خواهد بود.

 

۳۹- قالَ الإمام الجواد (علیه السلام):

مَنْ لَمْ یَعْرِفِ الْمَوارِدَ أعْیَتْهُ الْمَصادِرُ. [أعلام الدّین، ص ۳۰۹]
هرکس موقعیّت شناس نباشد; جریانات، او را می رباید و هلاک خواهد شد.

 

۴۰- قالَ الإمام الجواد (علیه السلام):

عِزُّ الْمُؤْمِنِ غِناه عَنِ النّاسِ. [بحارالأنوار، ج ۷۲، ص ۱۰۹، ح ۱۲]
عزّت و شخصیّت مؤمن در بی نیازی و طمع نداشتن به ـ مال و زندگی ـ دیگران است.

ب
 
 
 

 

امام جواد(علیه السلام)

 

 

ولادت

 

امام محمد تقى، ملقب به جواد الائمه (علیه السلام) در ماه رجب (یا رمضان) سال 195 هـ.ق

زاده شد. پدرش امام رضا بود و مادرش سبیکه نام داشت و او را خیزران نیز مى گفتند و به

ریحانه ملقب بود. گفته اند او از خاندان ماریه قبطیه، همسر رسول اکرم (صلی الله علیه واله

وسلم) بوده است.

 

مشهورترین القاب امام نهم، تقى و جواد است و القاب دیگرى چون زکىّ، مرتضى، مختار و …

براى آن حضرت گفته اند. کنیه حضرت ابوجعفر بوده است که در نقل ها از او به ابوجعفر ثانى

یاد مى شود تا با امام ابوجعفر الباقر اشتباه نشود.

 

ایشان تنها فرزند ذکور امام رضا بود و اولین امام از ائمه بود که در خردسالى (تقریباً هشت سالگى)

متصدى شؤون امامت گردید و مسئولیت هاى رهبرى را به عهده گرفت. از این رو به تعبیر برخى امام جواد

«نخستین نمونه زنده امامتى بودکه شیعه بدان معتقد است، با تمام معناى این کلمه و با تمام اوصاف و

احوال و شؤونى که در کتاب و سنت براى امام آمده است و بر مبناى آن، خداست که متولى تسدید و

تربیت مداوم او است.»

 

همین نویسنده اشاره مى کند که با آغاز امامت امام محمد تقى (علیه السلام) به علت صغر

سن، شیعه، به خصوص شیعیان عامى با یک گرداب عقیدتى مواجه شدند. و از همین رو یکى

از مسائلى که بعدها در مباحث کلامى امامت، جایگاه ویژه اى یافت این بحث بود که «آیا ممکن

است امامى قبل از بلوغ به امامت برسد؟».

 

امام رضا (علیه السلام) قبل از شهادتش بارها به امامت امام جواد (علیه السلام) تصریح

فرمودند و براى رفع تردید برخى از شیعیان به جریان نبوت عیسى اشاره مى کردند که سن او

زمانى که به نبوت رسید کمتر از سن فرزند من بوده است.

 

تردیدى که پس از شهادت امام رضا (علیه السلام) بوجود آمد، موجب شد که برخى از شیعیان

به دنبال عبدالله بن موسى، برادر امام رضا (علیه السلام) بروند. اما آنان حاضر نبودند بى دلیل

امامت وى را بپذیرند، لذا گروهى نزد عبدالله گرد آمده پرسش هایى مطرح کردند و هنگامى که

وى را در پاسخگویى ناتوان دیدند، او را ترک کردند.

 

البته بیشتر شیعیان به خاطر نصوصى که از ائمه پیشین در دست داشتند و روایاتى که از

رسول گرامى اسلام(صلی الله علیه واله وسلم) رسیده بود، امامت حضرت جواد (علیه

السلام) را پذیرفتند و در این باره تردید نداشتند. هر چند با توجه به کمى سن آن حضرت،

ضرورت تحقیق و بررسى بیشتر مطرح بود و لذا در موارد مختلف شیعیان جز افراد نادرى،

امامت آن بزرگوار را پذیرفتند.

 

در این باره نقل شده که پس از شهادت امام رضا (علیه السلام) ، شیعیان بغداد در مجلسى

گرد آمدند تا مسأله جانشینى را حل کنند. یونس بن عبدالرحمن که از شیعیان قابل اعتماد امام

رضا (علیه السلام) بود گفت: تا این فرزند امام جواد (علیه السلام) بزرگ شود چه باید بکنیم؟

ریّان بن صلت برخاست و گلوى او را گرفت و گفت: تو در ظاهر ایمانت را به ما نشان مى دهى،

اما در باطن تردیدى دارى؟ اگر امامت از طرف خدا باشد، حتى اگر او یک روزه باشد به منزله

شیخ (مرد بزرگ سال) است و اگر از طرف خدا نباشد، حتى اگر هزار سال داشته باشد،

همچون سایر مردم است.

 

در هر صورت مهم درباره امامت ائمه نص امام سابق و نصوص رسیده از پیامبر است که به

نوشته شیخ مفید، تعدادى از اصحاب بزرگ امام رضا (علیه السلام) تصریح آن حضرت بر امامت

امام جواد (علیه السلام) را روایت کرده اند. از جمله على بن جعفر، صفوان بن یحیى، حسین

بن شبار، ابن ابى نصر البزنطى، حسن بن جهم و جماعت کثیر دیگرى که برخى از این روایات

را شیخ مفید در الارشاد آورده و صاحب مسند الامام الجواد (علیه السلام) تمامى آنها را گرد

آورى کرده است. ([5])مجلسى نیز در کتاب گران سنگ بحارالانوار (ج50) فصلى را به ذکر

نصوص امامت آن امام همام اختصاص داده است.

 

امام جواد و مأمون

 

مأمون بزرگترین و مهم ترین خلیفه عباسى و داناترین و دوراندیش ترین و در عین حال

مکارترین و دو روترین آنان بوده است. مأمون کوششهاى متعددى براى کسب پیروزى نهایى و

قطعى بر اندیشه شیعه امامى، چه در زمان امام رضا و چه در زمان امام جواد بکار بست. او

پس از آنکه به اشتباه گذشتگانش در رفتار با اهل بیت(علیهم السلام)پى برد، تلاش کرد به

روشى نو و در نوع خود بىنظیر، که در پس آن نیرنگ و توطئه اى بزرگتر نهفته بود رفتار کند. از

این رو باگرد آوردن علما واهل گفتگو، در صدد بود امام را در خصوص بزرگترین مدعاى او و

پدرانش مبنى بر داشتن علم خاص به علوم و آثار پیامبر اکرم شکست دهد. هدفش این بود که

با شکست دادن امام رضا (علیه السلام) در مسأله امامت، مذهب تشیع سقوط کند وبراى

همیشه خورشید شیعه و امامان شیعه خاموش گردد. تا بدین ترتیب بزرگترین مانع حکومت

حاکمان غاصب و ستمگر بنى العباس از میان برداشته شود. استاد جعفر مرتضى شواهد

فراوانى براى این قضیه در کتاب خود، زندگانى سیاسى امام رضا (علیه السلام) گرد آورده

است. و حتى هدف مأمون از واگذارى ولایتعهدى به امام رضا (علیه السلام) این بود که

قداست معنوى امام نزد مردم کاسته شود و مردم ببینند امام زاهد نیست وبه مقامات دنیوى

علاقمند است.

 

بعد از به شهادت رساندن امام رضا (علیه السلام) مأمون همین شیوه را در خصوص امام جواد

(علیه السلام) نیز به مورد اجرا گذاشت. خصوصاً با توجه به اینکه سن امام جواد (علیه

السلام) کم بود، علاقه مأمون براى این کار بیشتر شد، تا بدین طریق عقاید شیعه را از بین

ببرد. و حتى اینکه مأمون دخترش را به نکاح امام جواد (علیه السلام) در آورد نیز در ادامه

همین اهداف بود. چنانچه محمد بن ریان مى گوید: مأمون براى نیرنگ زدن به ابو جعفر به هر

مکر و حیله اى دست زد و چون عاجز گشت دخترش را به نکاح او در آورد

 

استاد جعفر مرتضى نیز مى نویسد:«على الظاهر هدف مأمون از اینکه دخترش را به همسرى

امام جواد در آورد گماشتن جاسوسى در داخل خانه حضرت بود.»

 

مأمون امام جواد (علیه السلام) را از مدینه به بغداد آورد تا او را از نزدیک کنترل کند و با ترتیب

دادن جلسات مناظره و گفتگو قصد داشت ادعاى علم الهى داشتن او را باطل کند. از این رو

یحیى بن اکثم را که قاضى القضات عباسیان بود مأمور کرد چند مسأله مشکل فقهى و کلامى

طرح کند و بدین وسیله امام (علیه السلام) را شکست دهد. مجلسى ترتیب دادند و امام را که

نُه سال بیشتر از عمرش نمى گذشت در مقابل یحیى نشاندند و یحیى به مأمون گفت: آیا

اجازه مى دهید از ابى جعفر مسأله اى بپرسم؟ مأمون گفت: از خود او اجازه بطلب. یحیى رو

به امام کرده گفت: فدایت گردم، آیا اجازه مى دهید مسأله اى سؤال کنم. امام (علیه السلام)

فرمود: بپرس.

یحیى پرسید: چه مى گویى در مورد شخصى که در حال احرام شکارى را بکشد؟

امام جواد (علیه السلام) فرمود: آیا در حِل (خارج از محدوده حرم) کشته یا در حرم؟ عالم به

حکم حرمت صید در حال احرام بوده یا جاهل؟ عمداً کشته یا به خطا؟ شخص محرم آزاد بوده

یا برده؟ صغیر بوده یا کبیر؟ براى اولین بار چنین کارى کرده یا براى چندمین بار؟ شکار او از

پرندگان بوده یا غیر پرنده؟ از حیوانات کوچک بوده یا بزرگ؟ در شب شکار کرده یا روز؟ در احرام

عمره بوده یا احرام حج؟!….

یحیى متحیر شد و آثار ناتوانى و زبونى در چهره اش آشکار گردید و زبانش به لکنت افتاد. چرا

که امام (علیه السلام) شقوقى بیان فرموده بود که یحیى قبلاً به آنها وقوف نداشت. پس از

آنکه مردم پراکنده شدند مأمون از امام جواد (علیه السلام) خواست تا پاسخ فروض مسأله را

بدهد، امام (علیه السلام) به تک تک آنها پاسخ گفت. آنگاه مأمون از امام (علیه السلام)

خواست تا او سؤالى از یحیى بکند. حضرت سؤالى مطرح فرمود، یحیى از پاسخ عاجز ماند و از

امام خواست که خود پاسخ دهد و امام پاسخ آن را بیان فرمود.

 

پاره اى از کرامات امام محمد تقى (ع)

محمد بن ریان گوید: مأمون براى اینکه امام جواد (علیه السلام) را از نظرها بیندازد و او را اهل

عیش و طرب، چون خودش، معرفى کند به انواع حیله دست مى زد، از جمله: مردى نوازنده و

خواننده را که ریش درازى داشت و مخارق نامیده مى شد، طلبید و به او گفت نزد امام جواد

(علیه السلام) رود و بنوازد و اگر امام کمترین علاقه اى به او نشان دهد براى مأمون کافى

است. آن مرد نزد امام رفت و شروع کرد به نواختن ساز و خواندن آواز. ساعتى چنین کرد ولى

امام به او هیچ توجهى نکرد و سرانجام به او فرمود: از خدا پروا کن، اى ریش دراز! به ناگاه

عود و بربط از دست مرد فروافتاد و دستش از کار افتاد.

 

على بن خالد ـ که زیدى مذهب بود ـ گوید: در ایامى که در بغداد (سامراء) بودم، مطلع شدم که

مردى را دست بسته از شام آورده و در اینجا زندانى کرده اند و گفته مى شد وى ادعاى

پیامبرى کرده است .من به زندان رفتم و با زندانبانان مهربانى و محبت نمودم تا مرا به نزد آن

مرد ببرند. وقتى نزد آن مرد رفتم او را فردى فهیم و خردمند یافتم. پرسیدم داستان تو

چیست؟ گفت: من در شام در محلى که به رأس الحسین مشهور است به عبادت خدا مشغول

بودم. شبى در حالى که به ذکر خدا مشغول بودم، ناگهان شخصى را مقابل خود دیدم که به

من گفت: برخیز! برخاستم همراه او چند قدم راه رفتم، ناگاه خود را در مسجد کوفه دیدم. از

من پرسید این مسجد را مى شناسى؟ گفتم آرى اینجا مسجد کوفه است. در آنجا نماز

خواندیم و بیرون آمدیم، اندکى راه رفتیم، دیدم در مسجد پیامبر در مدینه هستیم، او بر رسول

خدا(صلی الله علیه واله وسلم) سلام داد و من نیز سلام کردم و تربت پیامبر را زیارت کردیم و

نماز خواندیم و بیرون آمدیم. اندکى راه رفتیم، دیدم در مکه در مسجدالحرام هستیم، طواف

کردیم و مناسک را بجا آوردیم و بیرون آمدیم و اندکى راه رفتیم ناگاه خود را در شام در جاى

خود یافتم و آن شخص از نظرم پنهان شد.

ا

ز آنچه رخ داده بود در تعجب و شگفتى بودم، تا اینکه یک سال گذشت و مجدداً همان شخص آمد و همان

قضیه که در سال پیش رخ داده بود به همان شکل تکرار شد. اما این بار وقتى آن مرد مى خواست از من

جدا شود او را سوگند دادم که خود را معرفى کند، فرمود: من محمد بن على بن موسى (امام جواد)

هستم.این داستان را براى برخى نقل کردم و خبر آن به محمد بن عبدالملک زیّات، وزیر معتصم عباسى

رسید. او فرمان داد مرا در قید وبند به اینجا آوردند و زندانى کردند وبه دروغ شایع کردند که من ادعاى

پیامبرى کرده ام.

 

على بن خالد گوید: من به او گفتم: مى خواهى ماجراى تو را به زیّات بنویسم تا اگر از حقیقت

ماجرا مطلع نیست, اطلاع یابد و تو رهایى یابى؟ گفت :بنویس. من داستان او را به زیّات

نوشتم. اما او در پشت نامه من نوشت: به او بگو از کسى که یک شبه او را از شام به کوفه،

مدینه و مکه برده و بازگردانده است، بخواهد تا از زندان نجاتش دهد.

 

از این پاسخ اندوهگین شدم و فرداى آن روز به زندان رفتم تا پاسخ زیّات را به او بگویم و او را

به صبر و شکیبایى توصیه کنم. اما وقتى به زندان رسیدم، دیدم زندانبانان و رئیس پاسبانان و

گروه دیگرى جمع شده و مضطربند. پرسیدم چه شده است؟ گفتند: مردى که دعوى پیامبرى

داشت، شب گذشته ناپدید شده است. نمى دانیم چگونه از زندان بیرون رفته است؟ به زمین

فرو رفته و یا به آسمان پرواز کرده است؟ هر چه جستجو کردند، اثرى از او بدست نیاوردند.

 

قطب راوندى و دیگران روایت کرده اند که معمر بن خلاد گفت: روزى در مدینه, امام محمد تقى

(علیه السلام) به من فرمود: اى معمر سوار شو. گفتم کجا تشریف مى برید؟ فرمود سوار شو

و کارى مدار. سوار شدم و در خدمت حضرت به خارج مدینه رفتیم. حضرت فرمود اینجا بایست

و خود حضرت ناپدید شد. پس از ساعتى برگشت. عرض کردم: فدایت شوم، کجا تشریف

بردید؟ فرمود: به خراسان رفتم و پدر مظلوم و غریبم را دفن کردم و برگشتم.

 

قاسم بن عبدالرحمن گوید: من زیدى مذهب بودم، روزى در شهر بغداد گذر مى کردم، دیدم

مردم به طرفى هجوم مى برند و از بلندیها بالا مى روند، پرسیدم چه خبر است؟ گفتند: ابن

الرضا مى آید. با خود گفتم بایستم و او را ببینم. اندکى بعد حضرت در حالى که بر استرى سوار

بود آمد. با خود گفتم: «لعن الله اصحاب الامامیه; دور باشند از رحمت خدا گروه امامیه، چگونه

معتقدند خداوند اطاعت این نوجوان را واجب گردانیده است» تا این خیال در دل من گذشت،

امام جواد (علیه السلام) به من فرمود: یا قاسم بن عبدالرحمن:«فقالوا أبشراً منا واحداً نتبعه

انا اذا لفى ضلال و سعر; آیا یک بشر از خودمان را پیروى کنیم؟ در این صورت ما واقعاً در

گمراهى و جنون خواهیم بود .با خود گفتم او ساحر است، این بار امام(علیه السلام) خطاب

به من این آیه را تلاوت فرمود:«أءلقى الذکر علیه من بیننا بل هو کذاب اشر; آیا وحى بر او

القاء شده است در حالى که در میان ما بهتر از او یافت مى شود؟ بلکه او دروغگو و خود

پسند است. وقتى مشاهده کردم امام جواد(علیه السلام) از افکار و خیالات من خبر مى دهد،

اعتقادم کامل شد و اقرار به امامت او نمودم و اعتراف کردم که او حجت خدا بر مردم است.

 

شهادت امام جواد(علیه السلام)

در مورد شهادت امام جواد (علیه السلام) از برخى روایات برمى آید که آن حضرت به دست

همسرش، ام الفضل دختر مأمون، و به اشاره معتصم مسموم شد. ولى روایتى دیگر

مى گوید: بعد از آنکه معتصم امام (علیه السلام) را به بغداد فراخواند، بوسیله شخصى

به نام «اشناس» شربتى از پرتقال براى امام فرستاد و اشناس با اصرار شربت را به

امام خورانید و بدین وسیله او را مسموم کرد. و در روایت دیگرى آمده است که امام را

به منزل یکى از وزراى معتصم دعوت کردند و غذاى مسموم به آن حضرت خوراندند او را

به شهادت رساندند. مرحوم علامه شیخ محمد حسین مظفر در خصوص شهادت امام جواد

چنین آورده است:

 

پس از آنکه معتصم نتوانست فضل و کرامات امام جواد را از بین ببرد و موقعیت او را نزد مردم

پائین آورد، کینه حضرت را به دل گرفت. حضرت را مدتى زندانى کرد و آنگاه که تصمیم به قتل

امام گرفت او را از زندان درآورد و به همسر او ام الفضل زهرى داد و از او خواست آن را به

امام بخوراند و او چنین کرد.

امام (علیه السلام) در حالى که بیش از بیست وپنج بهار از عمر مبارکش نگذشته بود به دست معتصم

عباسى و همدستى ام الفضل مسموم شد و به شهادت رسید. حضرت را در قبرستان قریش کنار جدش

موسى بن جعفر (علیه السلام) به خاک سپرده شد.

 

 

از سخنان امام جواد (علیه السلام)

امام جواد (علیه السلام) فرمود: کسى که بر مرکب صبر بنشیند به مقصد پیروزى خواهد

رسید. و هر کس کار زشتى را نیکو شمارد در آن شریک است. و فرمود: روز اجراى عدالت

درباره ظالم سخت تر است از روز ستمکارى ظالم بر مظلوم و فرمود: ستمکار و کمک کننده به

او و راضى به عمل او شریک یکدیگرند.([15]) و از سخنان اوست که فرمود: نعمت خداوند، بر

بنده هنگامى فراوان شود که کمک بسیار بر مردم کند. و نیکوکاران بیش از نیازمندان به انجام

کار نیک نیاز دارند.

 

و نیز فرمود: کسى که گوش جان به سخن گوینده اى دهد، مثل آن است که او را بندگى کرده

است، پس اگر گوینده از خدا بگوید، بندگى خدا کرده و اگر از شیطان بگوید، بندگى شیطان

کرده است.

 

و فرمود: ثلاث یبلغن بالعبد رضوان الله تعالى: کثرة الاستغفار و لین الجانب و کثرة الصدقة; سه

چیز است که انسان را به رضوان خداوند تعالى مى رساند: استغفار زیاد، خوشرویى و خوش

برخوردى با مردم و زیاد صدقه دادن.و نیز فرمود: سه چیز در هر کس باشد پشیمان

نمى شود: اجتناب از عجله، مشورت با خِبره و توکل به پروردگار در هنگام تصمیم بر کار

فرمود :

هر کس بدون دانش وآگاهى دست به کارى بزند فساد کارش بیش از اصلاح باشد.

شخصى از امام جواد (علیه السلام) تقاضا کرد او را در جمله اى کوتاه نصیحتى جامع فرماید. امام فرمود:

خود را از کارهایى که موجب ننگ در دنیا و عذاب در آخرت مى شود حفظ کن.

 

و فرمود: مؤمن به سه خصلت نیازمند است: توفیق الهى، پندپذیرى از خویش و پذیرش از

کسى که پندش مى دهد. نیازها با امید برآورده مى شوند وبا قضایى الهى فرود مى آیند و

تندرستى بهترین بخشش الهى است.و نیز فرمود: تأخیر در توبه, فریب خوردگى است وتعلل

بسیار، سرگردانى در پى دارد و بهانه آوردن در برابر خدا، هلاکت به دنبال دارد و پافشارى بر

گناه, تحقق مکر خداوندى در مورد خویش است و تنها زیانکارانند که مکر خداوندى را در مورد

خویش محقق مى بینند.

 

ونیز از آن حضرت روایت شده است که على (علیه السلام) به ابوذر فرمود: تو به خاطر خدا

خشمگین شدى، پس به همان کسى که به خاطر رضاى او خشمگین شدى امید داشته باش.

این مردم به خاطر دنیایشان از تو ترسیدند و تو براى دینت از آنها ترسیدى. به خدا سوگند اگر

آسمانها و زمین بر بنده اى بسته شوند و او تقوا پیشه کند، خداوند بر او راه را خواهد گشود.

جز با حق انس مگیر و جز از باطل از چیزى مهراس.

 

جواد الائمه (علیه السلام) چراغ عالم افروز تقوى و احسان

هر عشقى از بطن عشقى زاده مى شود، هر نورى از بطن نورى، و جلوه نور هرگز ره به

خاموشى نمى برد. نور هماره، دلیل راه است و چه دلیلى زیباتر از نورانیتِ نور وجودش، و نور

در بطن خود وجودى عظیم دارد که بر عالمیان رحمت افاضه مى کند و عاشقان را به سراى

دوست رهنمون مى شود.

با آمدن هر امامى، امّت را رحمتى از خداوند فرا مى رسد و امروز «جواد الائمه (علیه

السلام)» چراغ عالم افروز تقوى و احسان، بر عرصه جهان قدم مى نهد.گوئى که تمام کائنات

به وجود او حسرت مى برند، ملائک صف بسته اند، آسمان نظاره گر حادثه اى عظیم است.

نسیم صبح جمعه دهم رجب سال 195 هجرى مىوزد و شطى دوباره، در راهبرى عاشقان

ولایت گشوده مى شود، حیاتى سراسر بخشش و کرامت، جهان را در بر مى گیرد.

 

امامت اقیانوس مواج نور است در بستر حیات، امتداد انوار هدایت الهى است بر گستره وجود و

جوادالائمّه (علیه السلام) این جوانترین امام هادى امت محمّد (صلى الله علیه وآله وسلم)

اکنون پا به عرصه وجود مى نهد تا آستان شریفش پناهى باشد براى عاشقان ولایت.

 

اندیشه ولایى شیعى و قرب و احسان اهل بیت معظم رسول الله (صلى الله علیه وآله وسلم)

خود جلوه اى از اشراق انوار هدایت بر طالبان کمال است. چه اینکه نور از درون نور آمده است

و بدیشان منازل معرفت الهى، گشوده مى شود و به وجودِ جود عظیمِ ایشان است که برکات

نازل مى شود، ایشان سراسر علم الهى اند.

 

حضرت رضا (علیه السلام) در سخنان کوتاهى خطاب به شیعیان پس از ولادت فرزندشان

مى فرمایند: «خداوند فرزندى نصیبم کرد که همچون موسى بن عمران شکافنده دریاهاست و

مادرش بسان مادر عیسى پاک و مقدس است ولى او به ظلم کشته مى شود بطوریکه

فرشتگان آسمان بر او مى گریند و خداوند بر دشمن او و هر کس که به او ستم نماید، غضب

مى کند وبه عذابى دردناک گرفتار مى سازد.

 

آرى آن خورشید درخشان امامت که سایه جودش بر وجود عیان بود، با اینکه در هفت سالگى

پس از شهادت پدرش به امامت مى رسد امّا تمام خصوصیّات امام را داراست و او جوانترین

امام اهل بیت معظم رسول الله(صلی الله علیه واله وسلم) است که در عرصه هاى مختلف

اجتماع ظاهر مى شود و در صحنه علم و عمل و مبارزه با دشمنان رسول ال(صلی الله علیه

واله وسلم) له بر همه پیشى مى گیرد و آنانکه در صددند بر وى تهمت «صغر» سن بزنند

هماره ناکام از میدان مبارزات علمى بیرون مى آیند.

 

زمینه سازى براى امامت حضرت جواد (علیه السلام) ظاهراً از زمان امام صادق (علیه

السلام) آغاز شده بود. ابو بصیر از اصحاب امام صادق (علیه السلام) مى گوید: بر آن حضرت

وارد شدم در حالى که پسر پنج ساله اى دست مرا گرفته بود پس امام فرمود: چگونه خواهید

بود زمانى که همانند این پسر حجت خدا بر شما گردد.

 

امام رضا (علیه السلام) نیز گاه، شیعیان را به این مسأله مهم توجه داده است: از ابو نصر

بزنطى نقل شده است که:من و صفوان ابن یمینى بر امام رضا (علیه السلام) وارد شدیم در

حالى که ابو جعفر, امام جواد (علیه السلام) که سه سال سن داشت، ایستاده بود، ما عرض

کردیم: فدایت گردیم، اگر پناه بر خدا، اتفاقى بیفتد، بعد از شما چه کسى امام است؟ حضرت

فرمود: همین پسرم و با دست به ابو جعفر (علیه السلام) اشاره کرد. ما عرض کردیم: با اینکه

او در این سن و سال است؟ حضرت فرمود: آرى در همین سن، خداى تبارک و تعالى به

حضرت عیسى با این که دو ساله بود احتجاج فرمود

 

با این همه، ظهور فرقه هاى شیعه و اعتقاد به توقف امامت بر حضرت کاظم (علیه السلام) یا

امامت احمد بن موسى، نشانه و نمونه آشوب فکرى و عقیدتى است, اما حضور پر صلابت امام

(علیه السلام) در عرصه هاى فکرى و دینى و حقیقت وجود نورانى آن حضرت، بر تردید و

توطئه استیلا یافت و شیعیان در سایه سار قامتِ ملکوتى آن حضرت به آرامش دوباره دست

یافتند.

و بدین گونه است که حجتهاى الهى در زمین هر یک آیتى از آیات عظیم الهى و هر یک اسمى از اسماى

خداوندى اند وامام جواد الائمّه (علیه السلام) با میلاد مبارک خویش، طلوع جودى است بر پهنه وجود.

 

 

سخن گفتن عصاء به حقانیت امامت حضرت جواد علیه السلام

محمد بن ابی العلاء می‌گوید: یحیی بن اکثم (اعلم علمای آن عصر) قاضی سامره را آزمودم و

با او بحث و مناظره داشتم، و درباره علوم آل محمد صلی الله علیه و اله و سلم از او پرسیدم،

شنیدم می‌گفت: روزی وارد مسجد النبی شدم، و قبر رسول اکرم صلی الله علیه و اله و سلم

را زیارت می‌نمودم،حضرت محمد بن علی (امام جواد) را در آنجا دیدم که مشغول طواف قبر

پیامبر صلی الله علیه و‌ آله و سلم بود، درباره چند مسأله با او به گفتگو پرداختم، همه را پاسخ

داد, در آخر گفتم: من از تو یک سؤال دیگر دارم، ولی شرم می‌کنم بپرسم، فرمود, «قبل از

آنکه بپرسی به تو خبر می‌دهم، می‌خواهی بپرسی اکنون امام مردم کیست؟ گفتم: آری به

خدا می‌خواستم همین مطلب را بپرسم، فرمود: «امام، من هستم!»

یحیی: علامت و نشانه صدق امامت تو چیست؟

در دست آن حضرت عصایی بود، ناگاه دیدم همان عصا به سخن درآمد و با کمال فصاحت گفت:

«همانا صاحب من، امام این زمان است، و و اوست حجت خدا.»

احترام علی بن جعفر به امام جواد علیه السلام

عالم بزرگ کلینی (ره) از محمد بن حسن بن عماد, روایت می‌کند که گفت: من در حضور

«علی بن جعفر» (عموی امام رضا علیه السلام) در مدینه نشسته بودم، دوسال بود که در

مسجد رسول خدا صلی الله علیه وآله و سلم نزد او می‌رفتم و احادیثی را که از برادرش امام

کاظم علیه السلام شنیده بود، می‌فرمود و من می‌نوشتم، (و شاگرد او بودم) در این هنگام

ناگاه دیدم ابوجعفر (حضرت جواد علیه السلام در سنین کودکی) در مسجد رسول خدا صلی

الله علیه و آله و سلم بر او وارد شد، علی بن جعفر {با آن سن و سال} تا حضرت جواد علیه

السلام را دید، شتابان برخاست با پای برهنه و بدون ردا، به سوی حضرت جواد علیه السلام

رفت و دست او را بوسید, و احترام شایان به او نمود, حضرت جواد علیه السلام به او

فرمود:«ای عمو! بنشین، خدا تو را رحمت کند.» علی بن جعفر ای آقای من، چگونه بنشینم،

با اینکه تو ایستاده‌ای؟»

هنگامی که علی بن جعفر علیه السلام به مجلس درس خود بازگشت، اصحاب و شاگردانش، او را

سرزنش کردند و به او گفتند: «تو عموی پدر او (حضرت جواد) هستی، در عین حال این گونه در برابر او

کوچکی می‌کنی (و دستش را می‌بوسی) و ....؟»

علی بن جعفر گفت: ساکت باشید، آنگاه ریش خود را به دست گرفتن و گفت:

«اگر خداوند این ریش سفید را شایسته (امامت) ندانست، و این نوجوان را شایسته دانست و به او چنان

مقامی داد، من فضیلت او را انکار کنم؟ پناه به خدا از سخن شما، من بنده او هستم.»

 

نیر روایت شده: روزی علی بن جعفر، در نزد حضرت جواد علیه السلام بود، در آن هنگام

طبیب، برای رگ زدن نزد حضرت جواد علیه السلام آمد، علی بن جعفر برخاست به حضرت

جواد علیه السلام گفت:«ای آقای من! بگذار طبیب اول رگ مرا بشکافد، بعد رگ تو را، تا تیزی

آهن (نشتر) را قبل از تو من احساس کنم.»

سپس حضرت جواد علیه السلام برخاست تا برود، علی بن جعفر جلوتر برخاست و کفشهای آن حضرت

را جفت کرد.

 

سفر هشتاد نفر از برجستگان شیعه برای یافتن امام بر حق:

در کتاب «عیون المعجزات» روایت شده: هنگامی که امام رضا علیه السلام از دنیا رفت، امام جواد علیه

السلام در حدود هفت سال داشت، در بغداد و سایر شهرها، بین شیعیان در مورد جانشین حضرت رضا

علیه السلام اختلاف شد، موسم حج نزدیک شده بود، هشتاد نفر از فقها و... مانند: ریان بن صلت،

صفوان بن یحیی، محمد بن حکیم، عبدالرحمن بن حجاج و یونس بن عبدالرحمن و جماعتی از بزرگان و

معتمدین شیعه، در خانه«عبدالرحمن بن حجاج» در حالیکه بسیار پریشان بودند نشستند و گریه

می‌کردند و آه‌های جانسوز می‌کشیدند، یونس به آنها گفت:«گریه را کنار بگذارید، تا ببینیم چه کسی

عهده‌دار مقام امامت است، .و مسائل خود را از چه کسی بپرسیم، تا حضرت جواد علیه السلام بزرگ

شود!؟»

 

ریان بن صلت برخاست، و از شدت ناراحتی دستش را بر گلوی یونس گذاشت، و سیلی بر او می‌زد و

می‌گفت: «تو کسی هستی که در نزد ما اظهار ایمان می‌کنی، و لی شک و شرک خود را پنهان

می‌سازی، اگر امامت حضرت جواد علیه السلام از طرف خداست، هرگاه او کودک یک روزه باشد همانند

پیرمردی عالم است، بلکه بالاتر، و اگر از طرف خدا نباشد، هرگاه هزار سال عمر کند، مانند یک فردی از

سایر مردم است، این موضوعی است که سزاوار است درباره آن فکر شود.»

 

پس از آن، سایر حاضران، به یونس رو کردند و او را سرزنش نمودند، آن وقت، ایام حج بود، هشتاد نفر از

فقهای بغداد و سایر مردم که برای انجام حج ، بیرون آمده بودند به مدینه آمدند تا از نزدیک با امام جواد

علیه السلام دیدار نمایند، در مدینه به خانه امام صادق علیه السلام که خلوت بود، وارد شدند،‌بر روی

فرش بزرگی که در آنجا گسترده شده بود، نشستند، آنگاه عبدالله بن موسی علیه السلام (عموی

حضرت جواد علیه السلام) آمد و در صدر مجلس نشست، شخصی اعلام کرد که این آقا، فرزند پیامبر

صلی الله علیه و‌‌ آله و سلم است، هر کس سؤال دارد از او بپرسد.

چند مسأله از او سؤال شد، ولی او جواب نادرست داد، حاضران متحیر و اندوهناک شدند و فقهای

مجلس، پریشان گشتند، تصمیم گرفتند که برخیزند و آن خانه را ترک کنند، و با خود می‌گفتند:

اگر حضرت جواد علیه السلام پاسخ سؤالات ما را می‌دانست، عبدالله جواب نادرست به ما

نمی‌داد، در این هنگام دری از جانب صدر مجلس، باز شد و موفق (غلام و خدمتکار حضرت

جواد) وارد مجلس شد، و حضرت جواد علیه السلام را نشان داد و گفت «این ابو جعفر

(حضرت جواد علیه السلام) است.» که هم اکنون می‌آید، همه حاضران به احترام او

برخاستند و به استقبالش شتافتند و به او، سلام کردند، آن حضرت در حالیکه دو پیراهن در تن

داشت، و عمامه با دو تحت الحنک بر سر نهاده بود، و کفشی در پا نموده، وارد گردید و

نشست و همه حاضران در سکوت بودند، آنگاه صاحب مسأله برخاست و چند مسأله پرسید، و

امام جواد علیه السلام جواب آنها را طبق حکم الهی بیان داشت،‌ شیعیان خوشحال شدند، و

او را مدح کرده ستودند و گفتند: «عموی شما عبدالله، چنین و چنان، فتوا داد»، حضرت جواد

علیه السلام فرمود: لا اله الا الله! ای عمو! در پیشگاه خدای بزرگ است که در قیامت در

برابرش توقف کنی، او به بگوید چرا از روی جهل، در بین بندگانم فتوا دادی، و فی الامة من

هو اعلم منک «با اینکه در میان امت کسی که آگاهتر از تو بود، وجود داشت.»

به این ترتیب آنها به امامت حضرت جواد علیه السلام اطمینان یافتند و به وطن خود بازگشتند.

 

سیاست مأمون در برخورد با امام جواد علیه السلام

سیاست مأمون (هفتمین خلیفه عباسی) نسبت به امام جواد علیه السلام همان ادامه سیاست او با

حضرت رضا علیه السلام بود، مأمون برای حفظ موجودیت و خلافت خود، در برابر اعتراضات و قیامهای

علویان، خود را به امام رضا علیه السلام نزدیک نمود، آن حضرت را به عنوان ولیعهد خود اعلام کرد، و تحت

نظر نگه داشت.

 

سیاست مأمون به عبارت بهتر توطئه سیاسی مأمون در مورد امام جواد علیه السلام نیز بر همین

اساس بود که با نزدیک شدن به آن حضرت، شیعیان را طرفدار خود کند، او حتی دخترش ام الفضل را

همسر امام جواد علیه السلام گردانید، و هدفش از این کار این بود که همه علویان و شیعیان را از خود

راضی نگهدارد،

 

گرچه مورد اعتراض عباسیان قرار گرفت، و آنها به او هشدار دادند که با این سیاست، ممکن است خلافت

از بنی عباس به علویان انتقال یابد، ولی او جلب عواطف علویان را بر مخالفت عباسیان ترجیح می‌داد.

 

امام جواد علیه السلام نیز همچون پدرش به خاطر مصالح اسلام، و اضطرار چاره‌ای جز این ندید که در

ظاهر با سیاست مأمون مخالفت نکند.

فلسفه پذیرش دعوت مأمون، هجرت امام جواد علیه السلام از مدینه به بغداد، همان فلسفه هجرت

حضرت رضا علیه السلام از مدینه به خراسان بود، که در شماره قبل ذکر شد و دیگر در اینجا تکرار

نمی‌کنیم.

 

امام جواد علیه السلام توطئه سیاسی مأمون را می‌دانست، ولی برای حفظ خط فکری و فرهنگ تشیع،

و حفظ شیعیان، در مجموع چنین مصلحت دانست که در ظاهر در مورد نزدیک شدن مأمون، جواب مثبت

دهد، گرچه در این راه به شهادت برسد، چرا که گاهی برای حفظ نهضت علم و خط فکری تشیع، باید تا

سرحد شهادت، به پیش رفت.

 

امام جواد علیه السلام در کنار همین سیاست اکثر بهره‌بردای را در تحکیم و گسترش تشیع، و تقویت

فرهنگ شیعی، و تربیت شاگردان و نمایندگان نمود، از این رو گسترش نفوذ تشیع در آن عصر، بسیار

چشمگیر شد، و امام جواد علیه السلام در تمام نقط قلمرو اسلام، نمایندگانی داشت، و آنها در بسیاری

از استانها مانند: اهواز،‌ همدان,‌ سیستان, بست, ری‌, بصره, واسط,‌ بغداد, کوفه و قم پخش بودند

خنثی شدن توطئه مأمون

مأمون گرچه در برابر عباسیان فضایل و کمالات امام جواد علیه السلام را آشکار می‌ساخت، تا به اعتراض

آنها جواب دهد، و خود را به امام جواد علیه السلام نزدیک می‌کرد، تا علویان را از خود راضی نگهدارد،

ولی حقیقت این است که کارهای مأمون توطئه سیاسی برای حفظ خودش بود، از این رو در بعضی از

موارد با ترفندهای عجیبی می‌خواست امام جواد علیه السلام را دنیاطلب معرفی کرده، و با تحقیر

مخصوصی را از شکوه او بکاهد، غافل از آنکه:

 

در این راستا نظر شما را به ماجرای عجیب زیر، از خنثی شدن

توطئه مأمون، توسط امام جواد علیه السلام جلب می‌کنم:

مأمون هنگامی جشن عروسی امام جواد علیه السلام با دخترش ام الفضل، دویست دختر از زیباترین

کنزیکان خود را طلبید و به هر کدام جامی که در داخل آن گوهر گرانبهایی (مثلا یک سکه طلا) بود داد، تا

وقتی که حضرت جواد علیه السلام بر روی صندلی دامادی نشست، آن دختران یکی‌یکی به پیش آیند، و

آن گوهرها را به آن حضرت نشان دهند (تا او بردارد، به این ترتیب حضرت جواد علیه السلام آن یوسف

زهرا سلام الله علیها در مجلس عمومی به دام زلیخاهای ساخته و پرداخته شده بیفتد) آن بانوان

زیباچهره با لباسهای زرق و برق از کنار امام جواد علیه السلام گذشتند ولی امام جواد علیه السلام به

آنها و گوهر آنها هیچ‌گونه توجه و اعتنا نکرد.

مأمون در همان مجلس، آوازه‌خوان تار زنی به نام «مخارق» را که ریش بلندی داشت مأمور کرده بود تا با

ساز و آواز خود، امام جواد علیه السلام را از آن حالت ملکوتی بیرون آورده و دلش را به امور عادی مشغول

سازد.

مخارق برای اجرای مأموریت خود، به مجلس جشن، وارد شد و در کنار امام جواد علیه السلام نشست و

نخست ماند الاغ، عرعر کرد، سپس به ساز و آواز پرداخت، و همه اهل مجلس را به خود جلب کرد، ولی

امام جواد علیه السلام هیچ‌گونه به او توجه نکرد. و به جانب چپ و راست نیز نگاه ننمود، وقتی که دید آن

تار زن بی حیا دست بردار نیست، بر سر او فریاد کشید و فرمود:

اتق الله یا ذالعثنون:

«ای ریش دراز ! از خدا بترس»

مخارق آنچنان از فریاد امام، وحشتزده شد که ساز و تار، از دستش افتا، و دستش فلج گردید، تا آخر عمر

خوب نشد.

مأمون مخارق را طلبید و ماجرا را از او پرسید.

مخارق گفت: «هنگامی که امام جواد علیه السلام بر سرم فریاد کشید، آن چنان وحشتزده و هراسان

شدم، که هنوز وحشت و هراس، وجودم را فرا گرفته است، و هیچ گاه این حالت از وجودم خارج ن

می‌گردد.»

 

نگاهی به حوزه علمیه و شاگردان برجسته امام جواد علیه السلام

یکی از کارهای مهم امام جواد علیه السلام در مدینه، حفظ حوزه علمیه تشیع بود، که آغاز آن از جانب

امام صادق علیه السلام تأسیس شده بود، امام جواد علیه السلام شاگردان پدر و اجدادش را به دور خود

جمع کرد، و به ترتیب شاگردان تازه پرداخت، گروه نسبتا بسیاری از محضر آن حضرت استفاده علمی

می‌کردند، بعضی مجموع یاران و اصحاب و شاگردان آن حضرت را 257 نفر ذکر کرده‌اند.

به علاوه محدثان دیگری از غیر شیعیان نیز از کلاس درس آن حضرت استفاده می‌کردند.

شخصیتهای برجسته از شاگردان و اصحاب او عبارتند از:

علی بن مهزیار، احمد بن محمد بن ابی نصر بزنطی، زکریا بن آدم، محمد بن اسماعیل بن بزیع، حسین

بن سعید اهوازی. احمد بن محمد بن خالد برقی، شاذان بن خلیل بن نیشابوری، نوح بن شعیب بغدادی،

محمد بن احمد المحمودی، ابو یحیی جرجانی، ابوالقاسم ادریس قمی، علی بن محمد، هارون بن

حسن بن محبوب، اسحاق بن اسماعیل نیشابوری و....

گفتنی است که امام جواد علیه السلام در 25 سالگی به شهادت رسید، و در شرایط سخت قرار داشت،

از این رو امکان نداشت که حوزه درس او همچون حوزه درس امام باقر و امام صادق علیهما السلام

توسعه بیشتری یابد.

بعضی از شاگردان امام جواد علیه السلام همان شاگردان حضرت رضا علیه السلام بودند که بعد از

شهادت آن حضرت به امام جواد علیه السلام پیوستند، مانند: صفوان بن یحیی، محمد بن سنان و زکریا

بن آدم، که علی بن مسیب می‌گوید: در اواخر عمر امام جواد علیه السلام به محضرش رفتم، آنحضرت از

این سه نفر یاد کرد و فرمود: «خداوند از طرف من به صفوان و محمد بن سنان و زکریا بن آدم پاداش نیک

دهد که نسبت به من وفای به عهد نمودند.»

هنگامی که زکریا بن آدم از دنیا رفت، محمد بن اسحاق و حسن بن محمد روایت می‌کنند به قصد حج

حرکت کردیم، سه ماه بعد از رحلت زکریا بن آدم، نامه امام جواد علیه السلام به ما رسید، در آن نامه از

وفات زکریا یاد کرده بود و در شأن او چنین نوشته بود:

 

«خدا زکریا بن آدم را رحمت کند، روزی که زاد و روزی که مرد و روزی که در قیامت محشور می‌‌شود، او در

طول زندگی خویش، عارف و ناطق به حق بود، صبر و اخلاص داشت، و به آنچه که خدا و رسولش دوست

داشت قیام و اقدام می‌نمود، در حالی از دنیا رفت که پیمانی را نشکست و عهدی را تغییر نداد، خداوند

پاداش نیتش را بدهد، و او را به بهترین وجه به آرزویش برساند.»