رهبر انقلاب: قدرت آمریکا رو به افول و زوال است

چهارشنبه, ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۰:۴۸ ب.ظ
امام صادق (ع) و قیام محمد نفس زکیه

امام صادق (ع) و قیام محمد نفس زکیه

 

دیگر از کسانی که در دوران زندگانی امام صادق (ع) خود را مهدی خوانده است، محمد پسر عبد الله نواده امام حسن مجتبی (ع) است. در جمله روایتهایی که در باره ظهور مهدی موعود (عج) در کتابها می بینیم، روایتی است بدین عبارت: «المهدی من ولدی اسمه اسمی و اسم ابیه اسم ابی. » (مهدی از فرزندان من است نام او چون نام من و نام پدر او چون نام پدر من است.)

در باره این حدیث از دیر زمان گفتگو کرده اند. به نظر می رسد این حدیث را پیروان همین محمد در باره او ساخته اند، چه نام او محمد و نام پدرش عبد الله است. و یا جمله «اسم ابیه اسم ابی » را بر روایت «المهدی من ولدی اسمه اسمی » افزوده اند. چنان که در برخی سندها می بینیم مردی زائده نام این جمله را بر روایت افزوده است. (1)

محمد در پایان دوره امویان نظر کسانی را به خود جلب کرده بود، از جمله عباسیان نیز بدو دیده دوخته بودند و انتظار قیام او را می بردند.

ابو الفرج از عمیر بن فضل خثعمی روایت کرده است: روزی ابو جعفر منصور را دیدم در انتظار برون آمدن کسی بود که بعدا دانستم محمد بن عبد الله بن حسن است. چون از خانه برون آمد، ابو جعفر برجست و ردای او را گرفت تا سوار شد. آنگاه جامه های او را بر زین اسب مرتب ساخت. من ابو جعفر را می شناختم اما محمد را نه. از او پرسیدم: این که بود که او را چنین حرمت نهادی و رکاب او را گرفتی و جامه هایش را مرتب کردی؟ -او را نمی شناسی؟ -نه-او محمد بن عبد الله بن حسن بن حسن، مهدی ما اهل بیت است. (2)

شیخ مفید از عیسی بن عبد الله چگونگی بیعت کردن گروهی از بنی هاشم را با محمد پسر عبد الله و مهدی خواندن او را چنین نوشته است: تنی چند از بنی هاشم که ابراهیم بن محمد بن علی بن عبد الله بن عباس، ابو جعفر منصور، صالح بن علی، عبد الله بن حسن، پسران او، محمد و ابراهیم و محمد بن عبد الله بن عمرو بن عثمان میان آنان بودند در ابواء (3) گرد آمدند. صالح گفت: می دانید مردم دیده به شما دوخته اند، خدا خواسته است امروز در این مجلس فراهم آیید. اکنون با یکی از خودتان بیعت کنید و بر آن پایدار مانید تا خدا گشایشی دهد. عبد الله بن حسن پس از سپاس خدا گفت: می دانید پسرم (محمد) مهدی است. با او بیعت کنیم.

ابو جعفر (منصور) گفت: چرا خود را فریب می دهید. مردم به هیچ کس چون این جوان چشم ندوخته اند و چون دعوت او دعوت کسی را پاسخ نمی گویند. حاضران گفتند راست گفتی. این را می دانیم و همگی با محمد بیعت کردند.

عیسی بن عبد الله که نواده علی (ع) و راوی این حدیث است گوید: فرستاده عبد الله بن حسن (پدر محمد نفس زکیه) نزد پدرم آمد و پیام آورد نزد ما بیا که برای کاری گرد آمده ایم و همین پیام را برای جعفر بن محمد (ع) برد.

اما راوی دیگری گوید عبد الله پدر محمد حاضران را گفت: جعفر را مخوانید که می ترسم کار شما را به هم زند. عیسی گوید: پدرم مرا فرستاد تا پایان کار را ببینم. من نزد آن جمع رفتم. محمد را دیدم بر مصلایی بافته از برگ درخت خرما نماز می خواند، بدو گفتم: پدرم مرا فرستاده است تا بپرسم برای چه گرد آمده اید؟ عبد الله گفت: گرد آمده ایم تا با مهدی، محمد بن عبد الله بیعت کنیم. در این حال جعفر بن محمد (ع) هم رسید و عبد الله او را نزد خود جای داد و همان سخن را که به من گفته بود بدو گفت. جعفر گفت: چنین مکنید که هنوز وقت این کار (ظهور مهدی) نیست و به عبد الله گفت: اگر می پنداری پسرت مهدی است، او مهدی نیست و اکنون هنگام ظهور مهدی نیست. و اگر برای خدا و امر به معروف و نهی از منکر قیام می کنی، به خدا تو را که شیخ ما هستی نمی گذاریم تا با پسرت بیعت کنیم.

عبد الله خشمگین شد و گفت: به خدا سوگند خدا تو را از غیب آگاه نساخته، و آنچه می گویی از روی حسدی است که به پسرم داری.

جعفر گفت: به خدا آنچه گفتم از حسد نیست ولی این و برادرانش و فرزندانش و دست بر دوش ابو العباس نهاد، سپس دست بر دوش عبد الله بن حسن زد و گفت آری بخدا (خلافت) از آن تو و فرزندانت نیست و از آن آنهاست، و دو پسر تو کشته خواهند شد. پس برخاست و بر دست عبد العزیز پسر عمران تکیه کرد و گفت: آن را که ردای زرد پوشیده دیدی؟ (مقصودش ابو جعفر بود) -آری! -به خدا او آنان را می کشد. -محمد را؟ -بلی!

من به خود گفتم پروردگار چنین چیزی بدو نگفته، بلکه حسد او را واداشته است این سخن را بگوید. ولی به خدا سوگند، نمردم تا دیدم منصور هر دو را کشت. (4)

بلاذری نوشته است: عبد الله مردمی از خاندان خود را به بیعت با پسرش می خواند، و از جعفر بن محمد خواست تا او هم با محمد بیعت کند. جعفر نپذیرفت و گفت: بپرهیز و خود و خاندانت را هلاک مساز. حکومت را پسران عموی ما عباس به دست خواهند گرفت. اگر می خواهی مردم را به خود بخوان که فاضل تر از پسرت هستی. (5) ابن حجر هیتمی این خبر را آورده و آن را از مکاشفات امام صادق (ع) دانسته. (6)

ابو الفرج نوشته است: چون جعفر بن محمد، محمد بن عبد الله را می دید، اشک در دیدگانش می گردید و می گفت: مردم او را مهدی می خوانند و او کشته می شود. (7)

و سرانجام چنان که امام خبر داده بود محمد در دوران حکومت ابو جعفر منصور شهید گردید.

سعید بن عبد الله در المقالات و الفرق نویسد: فرقه ای محمد بن عبد الله بن حسن بن حسن را امام دانستند و گفتند او قائم مهدی و امام است و کشته نشده است و در کوهی که (طمیه) نام دارد (و در راه مکه به جانب چپ راه است) به سر می برد. (8)

داستان گرد آمدن آن چند تن، و با محمد بن عبد الله بن حسن بیعت کردن، و سخن ابو جعفر منصور در تایید بیعت با محمد ظاهرا اجتماع نخست این جمعیت است و بایستی پس از کشته شدن ولید بن یزید باشد، که سختگیری ماموران حکومت اندکی تخفیف یافته بود، چرا که در حکومت هشام پسر عبد الملک و مراقبت ماموران او مجالی برای چنین اجتماعها نبوده است. باید پرسید اگر این گروه در ابواء گرد آمده و با محمد بیعت کرده اند، چگونه ابراهیم بن محمد بن علی بن عبد الله بن عباس که خواهان خلافت بوده و او را ابراهیم الامام می گفته اند و ماموران او برای وی از مردم بیعت می گرفته اند با محمد نفس زکیه بیعت کرده است.

و ابو جعفر منصور چگونه خویشاوندان نزدیک خود را حمایت نکرده، با محمد بیعت کرده است.

ابو الفرج نویسد: پس از این اجتماع، آنان تا روزگار خلافت مروان بن محمد فراهم نیامدند. در دوره خلافت مروان به مشاوره پرداختند. ناگهان مردی نزد ابراهیم که در آن جمع بود رفت و چیزی بدو گفت. او برخاست و بنی عباس در پی او، علویان سبب پرسیدند، گفتند: در خراسان برای ابراهیم الامام از مردم بیعت گرفتند. (9)

از نوشته ابو الفرج چنین بر می آید که عباسیان جانب احتیاط را از دست نداده اند. نخست با محمد بیعت کرده اند چون به خود چنین اطمینانی نداشته اند و چون خبر بیعت خراسانیان به آنان رسیده، محمد را واگذارده اند.

ابو الفرج از حسین بن زید روایت کند: میان قبر و منبر ایستاده بودم. دیدم بنی الحسن را از خانه مروان بیرون می آوردند تا به ربذه تبعید کنند. پس جعفر بن محمد مرا طلبید و پرسید: چه خبر؟ گفتم: بنی الحسن را دیدم در محمل ها نشانده بودند. گفت: بنشین! نشستم. پس غلامی را خواست. آنگاه فراوان پروردگار خود را یاد کرد و غلام را گفت: چون آنان را آوردند، مرا خبرده. غلام آمد و خبر آوردن آنان را داد، جعفر پس پرده ای که از موی سفید بافته بود ایستاد. عبد الله بن حسن و ابراهیم و همه خانواده شان را آوردند. جعفر چون آنان را دید گریست چندان که اشک او به ریشش رسید. پس رو به من کرد و گفت: ابو عبد الله به خدا از این پس حرمتی باقی نمی ماند. به خدا انصار و پسران انصار به وعده ای که در بیعت عقبه با رسول نهادند وفا ننمودند.

سپس گفت: آنان بیعت کردند که از رسول و فرزندان او چون از خود و فرزندانشان دفاع کنند. (10)

پی نوشتها:

1. کشف الغمه، ج 2، ص 476.

2. مقاتل الطالبین، ص 239.

3. دهی از توابع یثرب بوده است. یکی از غزوه های رسول خدا که به نام غزوه ابواء یاودان معروف است در این محل رخ داده بود. اما آن غزوه تنها لشکرکشی بود و جنگی در نگرفت.

4. ارشاد، ج 2، ص 186-184، مقاتل الطالبیین، ص 233 (به اختصار) و ص 257-254.

5. انساب الاشراف، ص 78، اثبات الوصیه، ص 156 با اندک اختلاف در الفاظ.

6. الصواعق المحرقه، ص 202.

7. مقاتل الطالبیین، ص 208، ارشاد، ج 2، ص 187.

8. المقالات و الفرق، ص 76.

9. مقاتل الطالبیین، ص 257.

10. تاریخ الرسل و الملوک، ج 10، ص 175-174، مقاتل الطالبیین، ص 220-219.

امام صادق (ع) و قیام محمد نفس زکیه

۹۹/۰۲/۳۱ موافقین ۰ مخالفین ۰