رهبر انقلاب: قدرت آمریکا رو به افول و زوال است

يكشنبه, ۲۹ دی ۱۳۹۸، ۰۹:۱۶ ب.ظ
عبادت و حج حسین(ع) در کربلا

عبادت و حج حسین(ع) در کربلا

بسم الله الرحمن الرحیم

کهیعص

و من قتل مظلوما فقد جعلنا لولیه سلطانا فلایسرف فى القتل انه کان منصورا

یا ایتها النفس المطمئنه ارجعى الى ربک راضیه مرضیه فادخلى فى عبادى وادخلى جنتى

این آیات در شأن این مظلومند. هر کدام از این آیات ، کیفیتى و تقسیرى دارند؛ لیکن امروز، کار لازمتر داریم از تفسیر این آیات .

اول باید تحصیل حالت خودمان بکنیم که حق امروز را ادا کرده باشیم .

خدائى که لله جنود السموات و الارض  فرموده ، طلب یارى از بندگان خود مى فرماید. فرموده است : ان تنصروا الله ینصرکم . فرمود: مرا یارى کنید. اگر خدا را یارى کنید، شما را یارى مى کند.

یاری خدا

این یارى خدا چند قسم است . اهم افراد آن یارى و نصرت مظلوم است . نصرت مظلوم ، نصرت ((أبى عبدالله مظلوم )) است . و من نصره ، نصر الله و نصره الله . یارى او، یارى خدا است .

خوانده اید در زیارت شهدا: السلام علیکم یا انصار الله ؛ ((سلام خدا بر شما، اى یارى کنندگان خدا)). امید است که شما هم از انصار خدا باشید.

اى انصار خدا! امروز، روز نصرت خداست . پیغمبر امانتى سپرده است و امت . نه به همانهائى که در زیر منبرش بودند، به همه سپرده است ((حسین بن على )) را.

فرموده است : اللهم انى أستودعکه و صالح المؤ منین ؛ یعنى : این حسین را به تو امانت سپردم ، و به شایسته اى از مؤ منان . ان شاءالله داخل صالح المؤ منین هستید.

یا امنأ الودیعه النبویه ! الیوم یوم حفظ الامانه .

امروز، روز امانت نگاهدارى است . مبادا تفریط کنید در این امانت ؛ چرا که امانت پیغمبر است .

جبرئیل کف سیدالشهدأ را در کف خود گذاشته ، روزى که از مکه بیرون مى رفت ، فریاد مى کرد:

هلموا الى بیعه الله ؛ مردم بیائید با خدا بیعت کنید.

نمى دانم شماها بیعت کرده اید؟ یا اهل البیعه الحسینیه ! الیوم یوم وفائها.

امروز هم خسته مى شوى ؟ بى حالت مى شوید؟ مجلس هم طول بکشد، کسل مى شوید؟ امروز هم کارى دارید؟! امروز درى از بهشت وا مى شود، در وسیعى گشاده مى شود، وسعتش زیاد است ، مسالکش آسان است .

ایها المطرودون عن أبواب الجنان ! الیوم یوم یفتح فیه أبواب الجنان ببرکه الحسین (علیه السلام ) فتوسعوا به ، وادخلوها!

امروز پله اى نصب مى شود از براى بالا رفتن درجات . اى کسانى که همیشه پائین مى روید در درکات ! امروز پله اى نصب شده است براى بالا رفتن ؛ آن ، پله حسینى است . بیائید بالا روید.

ایها المعجون بنور ولایه الائمه ! ایها المخلوق من طینه الائمه ! الیوم یوم یظهر فیه أثر معجونیتک من نور ولایتهم و خلقک من فاضل طینتهم .

امروز، پیغمبر (صلى الله علیه و آله ) و همه ائمه با صاحب الامر (علیهم السلام ) حالتشان متغیر است . آفتاب همین که حرکت مى کند، چیزى عارضش بشود، شعاع هم همان چیز عارضش مى شود.

هر کس شعاع آفتاب ائمه است ، امروز تغییر حالتش معلوم مى شود.

اگر حالتت به حسب اقتضاى حالت سیدالشهداست ، در امروز و فردا و پس ‍ فردا، حالاتى آن حضرت داشته است . اگر به توفیق خدا، یک حالت ما، بر حسب حالات آن حضرت شد، و تغییرى در حالت شماها پیدا شد، در این سه روز، معلوم مى شود و مشخص مى شود که از فاضل طینت او خلق شده ایم یا نه .

صدای استغاثه

امروز، صداى استغاثه غریبى بلند است . اسمش ((واعیه )) است . خودش ‍ فرمود: هر کس صداى واعیه مرا بشنود، و مرا یارى نکند... کما فى ((البحار)) فارجع الیه .

امروز مى خواهم گفتگو را به خصوص حالات آن حضرت قرار بدهم . حالات آن بزرگوار را، از حالا تا بعد از ظهر، به یاد بیاوریم ، و برآورد کنیم حالات او را، از حالا تا عصر و به حسب هر حالتى ببینیم اقتضاى آن حالت چه چیز است :

حالاتى دارد که باید ((لبیک )) گفت ؛ حالاتى دارد که باید بر او ((صلوات )) فرستاد؛ حالاتى دارد که باید ((تفدیه )) او بشود؛ حالاتى دارد که ((مراقبت )) مى خواهد؛ حالاتى دارد که ((مدافعه )) مى کند؛ حالاتى دارد که اقتضأ ((مدافعه )) مى کند؛ حالاتى دارد که باید او را ((نگاه )) کرد؛ حالاتى دارد که باید او را ((تجهیز)) کرد... اینها باشد براى فردا.

در نظر بیاورید خیمه گاه او را، و میدان او را، و قتلگاه او را!

در نظر بیاورید حضرت سیدالشهدأ را که مى خواهد عبادت مخصوص کند خدا را، که براى هیچکس در یک روز چنین اتفاق نیفتاده است .

مى خواهد عبادتى بکند که جمع کند در آن همه واجبات و همه مستحبات و همه صفات را.

نظر کن و ببین از اول طلوع فجر تا ظهر، یا بعد از ظهر، چطور نماز مى کند؛ ببین چطور موعظه مى کند؛ چطور ارشاد مى کند؛ چطور حج مى کند؛ چطور جهاد مى کند؛ چطور روزه مى گیرد؛ چطور افطار مى کند؛ چطور عیادت مریض مى کند؛ چطور تجهیز مى کند؛ چطور تشنه را آب مى دهد؛ روزه ماه رمضان را یک روزه مى گیرد؛ ببین چطور عید فطر مى شود؛ چطور عید قربانش مى شود!

ببین چطور صفت آدم صفى الله در او ظاهر مى شود! بر منبر علم الاسمأ بالا مى رود. و مصداق اعلم ما لا تعلمون  مى شود.

ببین چطور صفت نوح نجى الله پیدا مى کند! بر کشتى نجات عالمین نشسته سلام على الحسین فى العالمین مى شود. ببین چطور صفت ابراهیم خلیل الله در او هویدا مى شود! چطور کعبه بنا مى کند و مصداق و أذن فى الناس مى شود! ببین چطور پسر قربان مى کند! ببین چه مى کند!

ببین چطور مرتبه موسى کلیم الله برایش حاصل مى شود، در طور صحراى ((کربلا)) با خدا مناجات مى کند! ببین عیسى روح الله در او ظاهر مى شود. ولکن او را ما قتلوه و ما صلبوه و این را هم قتلوه ! هم صلبوه !

ببین چطور صفت یعقوب اسرائیل الله در او ظاهر مى شود! مرتبه یوسف برایش حاصل مى شود؛ صفت جناب زکریا برایش حاصل مى شود! ببین چطور صفت یحیاى مظلوم برایش حاصل مى شود! ببین چطور مرتبه سلیمان براى او حاصل مى شود!

ببین چطور امروز خودش کعبه و خانه خدا مى شود! و خودش حج مى کند! خودش احرام مى بندد! خودش لبیک مى گوید! خودش عرفه مى شود! وقوف مشعر مى شود! وقوف مشعر به جا مى آورد! خودش منى مى شود.

این مجلس جمع اوست عبادت را. دیگر هر کدام تفصیلى دارند: نمازش ‍ تفصیلى دارد؛ نماز. ظاهریش و باطنیش تفصیلى دارد؛ تکبیرش ، رکوعش ، سجودش ، تفصیلى دارد.

اعمال حج

بعضى از اعمال حج مخصوصه اش را امروز بیان کنیم . ملاحظه مى کنیم حالت او را.

امروز، اول صبح ، یک عمل از اعمال او ((سعى )) بود میان صفا و مروه . هم عرفه دارد، هم مشعر، هم صفا، هم مروه ، هم سعى صفا و مروه دارد. فرقى که دارد: آنجا هفت مرتبه است ، اینجا هفتاد مرتبه !

((صفا)) خیمه گاه ، ((مروه )) قتلگاه ! گاهى با هروله ، گاهى به هروله ! حالا او را به نظر بیاورید، همین سعى او را ما بین خیمه گاه و قتلگاه ، همین رفت و آمدنش را ملاحظه کنید؛

کسى که تشنه باشد، دشمن اینطور اطرافش را گرفته باشد، و این همه زحمت و این رفت و آمد.

سعى هایش را بگویم ؟ طواف هایش را بگویم ؟ هروله اش را بگویم ؟ کدام یک را بگویم ؟

یک مرتبه نگاه مى کنم به او، مى بینم : خودش با ((حبیب بن مظاهر)) سعى کردند میان صفا و مروه . رفتند سر شهیدى . معلوم شد ((مسلم بن عوسجه )) است .

یک مرتبه آمد از صفا به مروه . خودش با على اکبر و جمعى دیگر، رفتند سر شهیدى . معلوم شد ((حر بن یزید ریاحى )) است .

چند جورش ملاحظه کردم که هفتاد بار رفته است . ملاحظه کردم او را، دیدم : یک وقتى دور رفت ، خیلى دور رفت ، میان ساقیه رفت . کسى هم همراهش بود، معلوم شد رفته است سر آن ((غلام سیاه )).

وقوف هایش را ملاحظه کردم ، مختلف دیدم .

یک جا دیدم : ایستاد، همان وقوف تنها، دیگر ننشست . با هروله هم آمد. خیلى تند هم آمد. ایستاد. ملاحظه کردم ، دیدم نعش ((قاسم )) است .

چرا ننشست ؟ به جهت آنکه روحى باقى نمانده بود، جسدى هم باقى نمانده بود؛ ایستاد به جهت اینکه هنوز پاشنه پائى حرکت مى داد.

نگاه کردم : سر نعش دیگر آمد. آنجا ایستاد، و آمدنش هم طول نکشید و اینجا تا رسید، نشست ! نمى دانم نشست ، یا بى اختیار افتاد؟ معلوم شد این نعش ، نعش حضرت ((على اکبر)) بود.

حضرت پیغمبر (صلى الله علیه و آله ) پسرش که از عالم رفت ، همه کارش را خود آن حضرت کرد، ولى فرمود: ابراهیم را در قبر نمى گذارم . فرمود: یا على ، تو برو و او را در قبر بگذار.

مردم گفتند: معلوم است که حرام است پدر میت پسر را داخل قبر کند. فرمود: نه ، حرام نیست . اما اینست که وقتى که در لحد گذاشت ، مى ترسم صورتش را ببیند، بر او حالتى دست بدهد که اجرش کم شود.

در اینجا، صورت ((على اکبر)) که مستور نبود؛ علاوه ، کار دیگر هم کرد، خاک و خون را از صورتش پاک کرد!

بارى ، بیان اینها نیز هر یک طولى دارد...

بعضى را تشییع مى کرد. مى فرمود نعش او را بردارند، و تشییع مى کرد.

و بعضى را خودش بر مى داشت . بعضى را برداشت ، بعضى را برنداشت ، هر کدام حکمت دارند، سرها دارند؛ لیکن مطلب از دست مى رود.

گویا مى خواهید حالت امروزتان مثل هر روز باشد؟

همه رفت و آمدها، این جسدهاى کشته ها را روى هم گذاشتن ، وقتى بود که هنوز کسى بود، و اگر هیچکس نبود، لااقل یک نفر بود.

مى خواهم مصیبت حضرت را شروع کنم از آن وقتى که ماند تنها. تصور بکنید حالتش را:

بعد از این زخمها، بعد از مصیبتها، از آن وقتى که تنها شد، هیچکس ‍ نماند.

پس آن جناب نگاهى کرد: فنظر عن یمینه ، کسى را ندید، فنظر عن شماله ، کسى را ندید.

نگاه از یمین و شمال ، منظورش را مى خواهم ببینم شماها را مى بیند!

خیال نکنید که در امروز، اگر او را یارى کنید یارى او کرده اید، و به جهت آن جناب نفعى دارد. و شما هم حالتى دارید، وقتى مى آید که نگاه به این طرف و آن طرف مى کنید، و کسى را نمى بینید، حالا یارى کن ، تا آن وقت تو را یارى کنند.

نگاه تصورى تو طرف خیمه گاه باشد. تصور کرده ام مى بینم تنها ایستاده است . مى بینم مى رود در آن خیمه و در آن خیمه معلوم است که مى خواهد وداع کند.

زنها را، اطفال را، مى بینم هه دورش را گرفته اند. معلوم است مى خواهد وداع کند. اینها در خیمه سیدالساجدین (علیه السلام ) به جهت اینکه وداع کند، و ودایع امامت را به او بسپارد.

زنها و اطفال دور دایره اش را گرفتند.

هر کسى به سفرى مى رود، عیالش که دم رفتن او در مى آید مى گوید:

سفارشتان را به فلان کس کرده ام . اما وقتى که سیدالشهدأ (علیه السلام ) مى خواست بیرون بیاید، کسى جز پروردگار عالم نداشت فرمود: شما را به خدا سپرده ام .

ملاحظه حالات او کرده ام . دیدم حالا که عازم شده است براى میدان و به جاى آوردن تکلیف الهى ، دیدم : حواس متفرق شده او جمع شد. صورت فسرده شکفته شد. رنگ زرد شده قرمز شد. حالتش همه به جا آمد. حواس ‍ جمع شد. بیرون آمد به چه کیفیت :

بشعشعه محمدیه ، و سطوه علویه ، ولمعه أحمدیه ، وصوله حیدریه ، و بهجه حسنیه ، و عصمه فاطمیه و شجاعه حسینیه .

مى بینم : آمد آرام ، با کمال آرام تن ، هم چه گویا سیراب ، نه اضطراب عیال او را مضطرب کرده ...

حدیث است در این حالت مطمئن شد، و جوارحش ساکن شد. آمد. ببینید چطور مى آید. گویا الآن مى بینم :

قدرى که آمد، یک دختر کوچکى عقب آن جناب ، گوش مى دهم ببینم این دختر چه مى گوید.

دیدم صداى این طفل مى آید. مى گوید: خواهشى دارم ! نمى خواهم مانعت شوم ! یا أبه مهلا توقف حتى أتزود من نظرى الیک ؛ یعنى : بابا! کارى ندارم ! توقف کن یک دفعه دیگر تو را ببینم ، از تو توشه بردارم .

براى چه گفت : أتزود؟ یعنى : بابا، اندکى بایست ، مى خواهم اندکى دیگر به تو نگاه کنم .

حضرت ایستاد - یا پیاده شد - او را در برگرفت . او را تسلى داد. در بعضى ((مقتل ))ها است - اما سند درستى ندارد - که آن دختر سؤ الى هم از پدر کرد. پرسید: اى پدر! دیگر مى آئى ؟

سوار شد، با آن طلعت ، با آن شعشعه ، با آن صولت ، با آن هیبت ، عمامه رسول خدا بر سر، بردى در بر، زره پوشیده :

بیان مفاخرى دارد. همین که رسید مقابل لشکر، بعد از بیان مناقب و مفاخر، رجزى دارد. اینها گفته نشود. طول مى کشد. کار دیگر از این لازمتر داریم . بعد از آن ، شروع کرد به جنگ .

شجاعت اامام حسین علیه السلام

نمى گویم حضرت سیدالشهدأ از حضرت امیر شجاعتر است . شاید خلاف ادب باشد، لیکن مى گویم : براى حضرت امیر - صلوات الله و سلامه علیه - چنین اتفاقى نشد که شجاعتى به اینطور در این حالت از او ظاهر بشود. به این حالت ، به این اضطراب ، به این تشنگى ، به این ناله تشنگى اهل و عیال ، نگاه به این کشته ها که نگاه به هر یک آدمى را زمین زند، بخصوص نگاه به اولادها و بدنها.

بگویم قدرى از شجاعتش براى شما تا حقش را ضایع نکرده باشم . سه جورش بگویم : اول :

فدعا الناس الى البراز فتها فتوا الیه . آمدند مبارزها طرف حضرت . فثبت لهم ثبات الجبل و وقف وقوفا عجز الأواخر و الأوائل . فما بقى شجاع الا وقد بقى منه الصهیل . هر چه مبارزه بود در آن لشکر از شجاعان و دلیران آمدند و به درک واصل شدند. فلم یزل یقتل کل من برز الیه من عیون الرجال . فلم یبرز الیه احد بعد ذلک .

این یک فقره جنگ کردنش . فحمل الیهم بنفسه الشریفه . بنا گذاشت خودش حمله کند. فاصطلى للحرب نارها.

عبدالله بن عمار بن عبدیغوث مى گوید:

فلقد کان یحمل فیهم و قد تکملوا ثلاثین الفا فینهزمون بین یدیه کأنهم الجراد المنتشر. خرق منهم الصفوف قبل مقدمهم و ساقهم و قلب قلبهم و من میمنتهم و میسرتهم . فرق جماعاتهم ، وأسقط الویتهم و رایاتهم .

همه را یکى یکى گرد سر کرده انداخت . مثل ملخ از پیش شمشیرش فرار مى کردند.

ثم رجع الى مرکزه و قال : لا حول و لاقوه الا بالله

لشکر که دیدند به این طور است ، در اطراف آن حضرت ، از دور همه ، آن حضرت را احاطه کردند، و جوانب آن حضرت را گرفتند ولى دور بودند؛ کسى جرأت نزدیک آمدن نمى کرد.

قدرى از ایشان جانب خیمه گاه رفت . فاضطرب ... شنیده اید خواهش ‍ کرد. ببینید چقدر همت داشت براى حفظ عیال خود! فرمود: اقصدونى بنفسى . فرمود: بیائید به جان خودم !

شمر ملعون بر آن حالت حضرت رحمش آمد، صدا زد: لشکر! کسى طرف خیمه گاه او نرود. کشته شدن به دست او ننگ کسى نیست . الیکم عن حرم الرجل

در اثنا مکرر مى رفت به قصد فرات . هنوز معتقد نشدم که حضرت براى خودش آب طلبیده باشد. براى اطفال گفت . براى زنها گفت . براى طفل شیرخواره گفت . بلى ، خیلى مى خواست برود. بلى ، به زبان حال مى خواست حالتش را ببینند، بلکه ترحم کنند. مى ایستاد حالت تشنگیش ‍ را مى دیدند.

لکن چطور ترحم کردند:

حضرت جائى ایستاده بودند که به زبان حال تشنگى او را بفهمند. گویا حضرت در جائى ایستاده بود که از دور آب فرات پیدا بود. ملعونى صدا زد: آب را مى بینى ، قطره اى به تو نمى دهم ، تا از تشنگى هلاک شوى!

بارى ، سعى کرد. داخل فرات شد. آب نخورد، و برگشت . و این دفعه به طرف خیمه گاه رفت .

این مرتبه آمد عیال را وداع کند. زنها را خطاب فرمود: تغطین بازارکن ؛ یعنى چادرهاتان را سر کنید.

در این دفعه ملاحظه حالت عیال که کرد، حالت تشنگان را که مشاهده فرمود، جراحاتى را که بر بدنش رسیده بود - حمید بن مسلم مى گوید که خون جراحات وارده بر آن حضرت ، حلقه هاى زره را گرفته بود - غیرتش به جوش آمد، و در این حمله هنگام بروز ((شجاعت حسینیه )) بود.

همین قدر در آخر حدیث است که این قدر از آنها را کشت حتى بان منهم النقصان که کمى در آن لشکر انبوه ظاهر گردید.

در این اثنا ضعف بر بدن حضرت عارض شده ، در موضعى ایستاد که قدرى استراحت بفرماید فبینما هو واقف اذأتاه حجر فوقع فى جبهته الشریفه .

دامن قبا یا پیراهن را بلند کرد که خون از چشم مبارک و صورت منور پاک کند. ظاهر دل پیدا شد. همان جائى که پیغمبر (صلى الله علیه و آله ) مکرر مى بوسید، که ناگاه آن تیر سه شعبه آمد. همین قدر که خون مثل ناودان جارى شد از شکم مبارک ، و این خون دل آن حضرت بود. تیر را از عقب سر کشید. فرمود: ((بسم الله و بالله )).

این تیر، کار آن جناب ساخت . دست آن جناب از قوت شمشیر به کار بردن افتاد.

آن لشکرى که از دور احاطه به آن جناب داشتند، و جرأت نزدیک آمدن نمى کردند، این مطلب را فهمیدند، و بر ضعف آن حضرت مطلع شدند.

اى برادران ! حالا دیگر آن جناب کسى ندارد. اصحاب که کشته شده اند، اهل بیت بودند. آنها هم که به میدان رفتند، هر یک مى رفتند، بعض دیگر باقى بودند. اهل بیت که به شهادت رسیدند، شمشیرى در دست داشت که کار همه اینها از او مى آمد؛ آن جناب را حفظ و حراست مى کرد.

حالا، این شمشیر هم از دست آن جناب رفته است . کس دیگر غیر از شماها ندارد!

حالا دیگر وقتى است که شماها مراقبت کنید، مدافعه کنید، تفدیه کن

نگاه امام حسین در لحظه آخر

چند نگاه باید بکنید. باید چند التفات داشته باشید:

یکى به خودش که کجاست و چه مى کند. یکى به خیمه گاه ، که به آنجا مى رود و مى آید. یکى به سمت میدان . این نگاه ها باید پى در پى باشد؛ چرا که حالا دیگر وقتى است که کار سخت شده است .

حالا، اول که نگاه به خودش مى کنم ، یک نگاه کردم ، دیدم : بر اسب نشسته است . لشکر دور او را احاظه کرده ، نزدیکش آمده اند.

یک نگاه دیگر کردم . مى بینم او را بر اسب نمى بینم . از اسب فرود آمده ، در میان میدان ایستاده است .

یک نگاه دیگر کردم ، کانه مى بینم که ایستاده هم او را نمى بینم ، در میان میدان نشسته .

باز نگاه کردم . دیدم چشمم جائى نمى بیند. هوا تیره و تار شده ؛

آه ! واحزناه ! هنوز از اعمالت چهار نگاه به چهار چیز مانده . اگر چه هوا تیره است ، ولى آن چهار چیز نورانى هستند، در میان تاریکى دیده مى شوند. دو نگاه هم به طرف آسمان که از آسمان به زمین مى آیند، و دو چیز از زمین به آسمان بالا مى روند. اما آن دو نگاه اول :

نگاه کردم نورى دیدم . چون نیک نظر کردم ، دیدم ((جبرئیل امین )) است . از آسمان فرود مى آید، و کلامى هم دارد.

نگاه دوم ، دو نور دیگر دیدم . دیدم پیغمبر (صلى الله علیه و آله ) از آسمان مى آید، گردآلود، متغیر الاحوال ، عمامه از سر برداشته ! اینکه دو نگاه اول . اما دو نگاه زمینى :

نگاه اول کردم ، دیدم : ملکى شیشه در دست دارد. به آسمان بالا مى رود. آن شیشه زمردى بود، چیزى در آن بود. چون نیک نظر کردم ، دیدم ((خون )) است . خوب که ملاحظه کردم دیدم ((خون حسین )) است که در شیشه کرده به آسمان بالا مى برند.

اما نگاه دویمى ، دیدم : یک چیزى به طرف آسمان بالا رفت ، اما زیاد از زمین دور نشد؛ بلکه به قدر یک نیزه بیشتر از زمین دور نشده است . چون نظر کردم ، دیدم سرى بر نیزه است . خوب که ملاحظه کردم دیدم ((سر حسین )) است بالاى نیزه !

انا لله و انا الیه راجعون .

۹۸/۱۰/۲۹ موافقین ۰ مخالفین ۰