چراحاج قاسم عزیز وصیت کردمراکنارشهید حسین یوسف اللهی دفن کنید؟

:sparkle:خاطره دیگر

:small_blue_diamond:دونیروی شناسایی ازماجدا شدند وبالباس غوّاصی جلو رفتند
هرچه صبرکردیم،برنگشتند
ناچارقبل ازروشن شدن هوابه مقر برگشتیم
محمّدحسین مسؤول اطّلاعات لشکر ثارالله بود، به حاج قاسم فرمانده لشکر خبرداد
حاج قاسم:بایدبه قرارگاه خبر بدهم
اگر اسیرشده باشند،دشمن ازعملیّات ماباخبر میشود
محمدحسین:تافرداصبرکنید
امشب تکلیف این دو رامشخّص میکنم
صبح حسین راخوشحال دیدم
پرسیدم:چه شد؟به قرارگاه خبردادید؟
گفت: نه. پرسیدم:چرا؟!
مکثی کردوگفت:دیشب هردو رو دیدم اکبرموسایی پور وحسین صادقی
باخوشحالی گفتم:الآن کجاهستند؟
گفت:درخواب دیدم
اکبرجلوبود وحسین پشت سرش
اکبرخیلی نورانی بود میدانی چرا؟
اکبردردرون آب هم، نمازشبش ترک نمیشد درثانی اکبرنامزدداشت،پس نصف دینش را انجام داده بود،امّا صادقی مجرّدبود
اکبردرخواب گفت:ناراحت نباشید عراقیهامارانگرفته اند،مابرمیگردیم
پرسیدم:چطور؟! 
گفت:شهیدشده اند،امشب جنازه هایشان راآب میآوردلب ساحل
من به حرف محمدحسین مطمئن بودم شب نزدیک ساحل ماندم
آخرشب نگهبان ساحل گفت:چیزی رو آبه
بله پیکرصادقی امدوبعداکبر