بــرای دیــدار از رزمـنـده هـا به جبهه رفته بودم در هنگام برگشت محمدعـلی هـمـراهـم مـی آمـد به او گفتم دنبالم نیا من ناراحت می شوم ؛ گفت : دوست دارم با شما باشم و مقداری با هم صحبت کنیم.
بــعــد از طی مـسـافـتـی جلوی درب پادگان رسیدیم ؛ گفت : دیگر شاید مـرا نـبـیـنـیـد برایم دعا کن. ذکر این جملات احساس عجیبی بمن دست داد... بعد از مدتی به آرزویش رسید .
(به نقل از حسین کسائی نژاد )
نام : محمد علی |
نام خانوادگی : بلبلیان |
نام پدر : علی |
شغل : دانش آموز |
تاریخ تولد : 10/2/1349 |
سن : 17 سال |
محل شهادت : گوجار |
تاریخ شهادت : 26/12/66 |
بیت المقدس 3 |