داستان غم انگیز یک داستان آشنا!  پدر میخواست بچه را برای گردش بیرون ببرد ...رفت ماشین را روشن کرد و عقب عقب از در خارج شد .... ناگهان صدای جیغ بچه را زیر ماشین شنید ....بچه زیر ماشین له شده بود ...با عجله ماشین را کنار زد ..  باورش نمیشد ...بچه غرق خون بود .... بچه خودش را کشته بود ....@dastan9 مرد داشت دو دستی توی سر خودش میزد و گریه میکرد که همسایه ها سر رسیدند ...شروع کردند به فحش دادن به مرد ... فحش ها هر لحظه شدیدتر میشد ...عده ای شروع کردند به زدن مرد ... کم کم کار بالا گرفت .... همسایه ها با چوب و سنگ به جان مرد افتادند ... چند لحظه بعد  جنازه غرق خون مرد کنار بچه اش روی زمین افتاده بود ....همسایه ها مرد را به خاطر اشتباهش کشته بودند ...دیگر نه بچه ای بود نه مردی نه همسری برای مادر بچه ها و نه پدری برای بچه های دیگر ...همسایه ها اشتباه مرد را با حماقت خودشان تبدیل به یک فاجعه کرده بودند ....حق مرد این نبود ....او از عمد بچه را نکشته بود .. او از کشتن بچه  خوشحال نشده بود .. .چه شبها که نخوابیده بود تا بچه راحت بخوابد ....چه خوراکها که از گلوی خودش نزده بود که به دهان بچه بگذارد ....حق مرد این نبود ..................................................................................حواسمان باشد ... که امنیت خانواده مدیون نخوابیدن پدر است