شیطان
در میان فرشتگان مشغول عبادت بود تا وقتى که خداوند اراده فرمود براى خود
در زمین جانشین خلق فرماید. به ملائکه خطاب نمود که من مى خواهم خلیفه اى
در زمین قرار دهم ، و آنان را از مقصود خود آگاه نمود.
در این هنگام ابلیس به وسط زمین آمد و فریاد زد که :اى زمین ! من آمده ام تو را نصیحت کنم !
خداوند
اراده کرده از تو پدیده اى به وجود آورد که برترین خلایق باشد و من مى
ترسم که خدا را معصیت کند و داخل آتش شود (و در نتیجه تو داخل آتش شوى و
بسوزى ) وقتى ملائکه مقرب آمدند از تو خاک بردارند آنها را به خداى بزرگ
قسم بده از تو خاک برندارند. مخالفت او با آدم علیه السلام از همین جا شروع
شد و تاکنون ادامه دارد و تا روز قیامت هم ادامه خواهد داشت . این اولین
مخالف او بود.
از امیرالمؤمنین نقل شده که ایشان فرمودند: وقتى خداوند
متعال اراده کرد آدم علیه السلام را خلق کند خطاب به جبرئیل فرمود: مقدارى
خاک از زمین بیاور تا خلقى جدید به وجود آورم که افضل موجودات و اشرف آنها
باشد.
جبرئیل به زمین آمد تا خاک بردارد (طبق تذکر شیطان ) زمین نالید و
او را به خداوند قسم داد که از آن خاک برندارد. ایشان هم برگشت داستان را
گزارش داد. بار دیگر میکائیل و بعد از او اسرافیل را فرستاد. باز زمین
آنان را قسم داد، آنها هم با دست خالى برگشتند.
براى بار چهارم ،
عزرائیل را فرستاد که حتما از خاک زمین بردارد. او که خواست خاک بردارد،
باز زمین ناله کرد و او را قسم داد و هر چه ناله و فریاد نمود، تاءثیر
نکرد. عزرائیل گفت : من از جانب خدا ماءمورم تا کمى از خاک تو بردارم . او
خاک را برداشت و برد که آدم را از آن ساختند. (از این رو، خداوند قبض روح
آدم علیه السلام و اولادش را به دست عزرائیل داد، از این جهت ناله و گریه
آنها هنگام جان دادن آدم در دل او اثر نمى کند و او ماءموریت خود را انجام
مى دهد.
وقتى آن خاک را با آب خالص و شور و تلخ و بى مزه ، مخلوط کردند و
بعد از مدتى پیکر خاکى او را قالب زدند. شیطان قیافه او را مشاهده کرد و
با خود گفت : این مخلوقى ضعیف است که از گل چسبنده به وجود آمده ، و توى او
خالى است . چیزى که توخالى باشد احتیاج به غذا دارد و به این ترتیب مى
توان او را گمراه و منحرف نمود.
و نیز گفت : اگر چه او بر من و هه
موجودات فضیلت داشته باشد، ولى من با او مخالفت خواهم نمود، و اگر روزى
قدرت پیدا کنم او را هلاک مى کنم .
و گفت : اگر این موجود از من بالاتر و
شخصیت او مهم تر باشد، از او فرمان نخواهم برد و مطیع او نخواهم شد، و اگر
از من پایین تر باشد، او را کمک مى کنم و در مشکلات به فریاد او خواهم
رسید، و با او دوست و رفیق مى شوم .
6- چگونه شیطان داخل بهشت شد؟
بعد
از این که خداوند آدم را آفرید و از روح خود در او دمید به ملائکه دستور
داد که او را سجده کنند، همه سجده کردند، مگر ابلیس . سپس دستور خارج شدن
از بهشت براى شیطان صادر شد. ملائکه هم به او حمله کردند، او از ترس جان
خود فرار کرد و خود را مخفى نمود.
اما بعد از آن که او را از بهشت بیرون
کردند و دیگر جایى در بهشت نداشت ، چگونه و با چه حیله و وسیله اى بار
دیگر داخل بهشت شد؟ چه طور آدم و همسرش را فریب داد؟ در این باره از بعضى
بزرگان مانند ابن عباس مطلبى در دست است که بدنیست آن را نیز یاد آور شویم .
او
مى گوید: بعد از آن که شیطان از بهشت بیرون شد، تصمیم قاطع گرفت که با هر
نقشه و حیله اى که شده ، باز خود را به بهشت برساند و انتقام خود را از آدم
بگیرد، فکر کرد که از راه معمولى و عادى وارد شود، دید نگهبانان بر در
بهشت هستند مانع او مى شوند؛ رفت کنارى و به انتظار ایستاد. اول طاووس را
دید، از او خواهش کرد که او را داخل بهشت کند، قبول نکرد. در این بین
ناگهان چشمش افتاد بر بالاى دیوار، دید مارى بالاى دیوار قرار دارد. (تا آن
روز مار یکى از حیوانات زیبا و خوش رنگ بهشت بود، و مثل سایر حیوانات دیگر
چهار دست و پا داشت . - شیطان جلو آمد و گفت :اى مار! مرا داخل بهشت کن ،
تا اسم اعظم الهى را به تو تعلیم کنم . مار گفت : ملائکه ، نگهبان در بهشت
هستند تو را مشاهده مى کنند و نمى گذارند داخل شوى .
شیطان گفت ، مرا
داخل دهان خود کن و آن را ببند و به این وسیله مرا داخل بهشت کن ، مار هم
فریب او را خورد و همین کار را کرد و او را در دهان خود جاى داد - این بود
که در میان دندانهاى مار سم پدید آمد؛ چون جایگاه شیطان شد- وقتى مار به
این وسیله او را داخل بهشت نمود، شیطان هم کار خود را کرد، آدم علیه السلام
و حوا علیه السلام را وسوسه نمود تا فریب خوردند. گفت : اسم اعظم را که
قول دادى به من تعلیم کن ، در جواب گفت : اى مار! من اگر اسم اعظم را مى
دانستم ، احتیاج به تو نداشتم که مرا داخل بهشت کنى - من با همان اسم اعظم
داخل مى شدم .