یادم می آید در سال 1364 عملیات والفجر 8 با تقدیم چندین شهید از منطقه ام الرصاص به عقب برگشتیم و بخاطر حساسیت جزیره نتوانستیم پیکر چند تن از شهدا از جمله ولی الله را به عقب برگردانیم ؛ در ساختمان 5 طبقه اهواز استقرار یافته بودیم که مواجه شدیم با چند تن از بستگان و همرزمان شهید ولی الله !؟
اینان از مهدی شهر به منطقه آمده بودند تا خود وارد میدان شوند و کار ناتمام رزمندگان (برگرداندن پیکر شهدا از منطقه عملیاتی به پشت جبهه ) را تکمیل کنند اما فرماندهان جنگ بخاطر وضعیت خاص منطقه عملیاتی این اجازه را به آنان ندادند ؛ پس از توجیه موضوع به شهر بازگشتند.
متن زیر در سال 1376 هنگامی که خبر بازگشت پیکر شهید به مهدی شهر رسید یاد آن روزها افتادم و متن ذیل به دفتر آمد :
« شما از این شهید چه می دانید ؛ ما برنگشتیم بلکه او از ما برگشت ؛ ما او را تنها نگذاشتیم او ما را تنها و یکه گذاشت ؛ ما بدن پاکش را در آنجا ندیدیم او ما را جنازه ای بیش ندید ؛ ما پشت پا به دنیا نزده بودیم او دنیا را 3 طلاقه کرده بود ؛ ما برای یاری دین خدا و نظام اسلامی دست از بچه و خانواده نشسته بودیم او چنین کرد .
وقتی به دیدار حسین علیه السلام و لقاء دوست رسید ما تنها به یاد حسین (ع) بودیم ، وقتی با ندای ناصر ینصرنی حسین علیه السلام حسینی شد ما تنها عزادار حسین (ع) بودیم ؛ وقتی طعم شهادت را شیرین تر از هر چیز می دانست ما دنیا را شیرین تر می دانستیم ؛ وقتی او خدا را دید ما خود را می دیدیم .
وقتی که در زمین دشمن به دشمن حمله ور شد ما زمین گیر شده بودیم ؛ هنگامی که به همرزمش گفت دیگر عمرمان را کرده ایم بیا برویم ، ما در فکر برآورده شدن آرزوهای دنیوی مان بودیم .
زمانی که او دام شیطام را گسست ما بدنبال فروش دام خود بودیم ؛ زمانی که از سوی دشمن تیر خورد ما تیر می کشیدیم ؛ هنگامی که او بدنبال عشق در آسمانها بود ما در زمین دنبالش بودیم ؛ وقتی او خمینی را شناخته بود ما حتی خمین را نمی شناختیم و وقتی ...»
نام : ولی الله |
نام خانوادگی : پارسا |
نام پدر : چراغ |
شغل : شغل آزاد |
تاریخ تولد : 11/11/1330 |
سن : 34 سال |
محل شهادت : ام الرصاص |
تاریخ شهادت : 22/11/64 |
والفجر8 |