برای حضور در جبهه علاقه زیادی نشان می داد با اینکه سنی از ایشان گذشته بود علاقه اش را به حضور در جبهه در آغاز جنگ تحمیلی اینگونه نشان داد ، فرزندش می گوید : حدود 18 سال سن داشتم و بدون هماهنگی با خانواده برای رفتن به جبهه ثبتنام کردم. شب بعد از ثبتنام به خانه آمدم و به پدرم ( شهید حسن صفائیان ) گفتم که من داوطلب رفتن به جبهه شدهام. او خندید و گفت: شما بچهها چه کاری میتوانید انجام دهید؟ شماها باید باشید و ما باید برویم. بالاخره من رفتم .
برادر مهدی صفائیان علاقه پدر به جبهه را یک بار دیگر متوجه شد ؛ این فرزند شهید اینگونه تعریف می کرد : بعد از چند ماه که در جبهه حضور داشتم به آغوش خانواده بازگشتم. وقتی پدرم متوجه شد به خانه آمدهام از مغازهاش تا جلوی خانه را با وجود سن نسبتاً بالایی که داشت دویده بود. بعد از چند ماه بدون اطلاع پدر دوباره ثبتنام کردم و این بار او هم بدون اطلاع من برای اعزام ثبتنام کرده بود.
روز اعزام وقتی سوار مینیبوس شدم پدرم را دیدم در مینیبوس نشسته است. هر دو تعجب کردیم و دلیل حضورمان در مینیبوس را جویا شدیم. برادر بزرگترم که پاسدار بود با دیدن این وضعیت هر دو نفرمان را پایین آورد و گفت چون من پاسدار هستم، پس من باید بروم. احساسات بر ما غلبه کردهبود و هر کدام میخواستیم فقط خودش به جبهه برود. برادرم به اصرار به فرمانده سپاه میگفت نباید پدر و برادرم به جبهه بروند و تنها من باید بروم. پدر اجازه رفتن به برادرم نداد و من و پدر به جبهه جنوب اعزام شدیم.
شهید حسن صفائیان که یک ورزشکار و یکی از مربیان کشتی بود وقتی به اهواز رسیدند در مقری به نام دانشگاه رازی مستقر شدند ؛ فرزندش می گوید : سازماندهی نفرات شروع شد. وقتی به پدرم رسیدند به او گفتند شما باید امدادگر شوی. پدرم با عصبانیت میگفت من باید تیربارچی باشم. آنها میگفتند شما نمیتوانی تیربارچی شوی و برای این کار باید آدم ماهری باشی. پدرم گفت حاضرم با تمام بچههای گردان مسابقه تیراندازی بدهم، اگر کسی امتیازش بیشتر شد من حاضرم کنار بروم و امدادگر شوم. شهید محب شاهدی یک مسابقه تیراندازی گذاشت و پدرم در این مسابقه اول شد. باز هم فرمانده آنجا نگذاشت پدر تیربارچی شود. میگفت شما از نظر جسمی ضعیف هستی. پدرم توضیح میداد هر کدام از شما که مایل باشد با من کشتی بگیرد و اگر یک نفر پیروز شد من حاضرم امدادگر شوم.
همه بچهها جمع شدند و دایره بزرگی را تشکیل دادند و پدرم در وسط منتظر حریف بود. پدرم مربی کشتی بود و کسی از این موضوع خبر نداشت. چند نفر از هم سن و سالانش جلو آمدند و او آنها را شکست داد. بچهها میدانستند که من کشتیگیرم دست مرا گرفتند و وسط میدان انداختند. آنجا من از میدان فرار کردم و به بچهها گفتم من قبلاً بارها زیر دست پدر شکست خوردهام. در کشتیهایی که گرفت، پیروز شد و فرمانده به اجبار او را کمک تیربارچی کرد.
شهید حسن صفائیان در سال 60 در عملیات «طریقالقدس» آسمانی شد .
نام : حسن |
نام خانوادگی : صفائیان |
نام پدر : ... |
شغل : کاسب |
تاریخ تولد : ۱۳۰۹ |
سن : 51 سال |
محل شهادت : بستان |
تاریخ شهادت : ۸/۹/60 |
عملیات طریق القدس |
برچسب ها : حسن صفائیان
موضوع : شهدای سال 1360 و قبل آن , شهدای مهدی شهر ,