💎  جناب کمیل نیمه شبی در کوفه به همراه حضرت علی (ع) به خانه ای رسیدند که از آن خانه صدای تلاوت بسیار زیبایی از قرآن به گوش می رسید.
کمیل سخت تحت تأثیر آن صدا قرار گرفت و چنان دگرگون شد که با خود گفت: ای کاش مویی بر بدن این قاری می شدم و صدای قرآن او را می شنیدم!

حضرت علی (ع) از دگرگونی حال کمیل به خاطر آن صدای پرسوز و گداز آگاه شد و به او فرمود: ای کمیل! صدای پراندوه این قاری تو را حیران و شگفت زده نکند؛ چرا که او از دوزخیان است و بعد از مدتی راز این سخن را به تو خواهم گفت!

مدتی گذشت تا این که جنگ نهروان پیش آمد. در این جنگ برخی از کسانی که با قرآن سر و کار داشتند علی (ع) را کافر خواندند و با او به جنگ برخاستند. کمیل چون سربازی جانباز همراه علی بود و علی که شمشیرش از خون آن کوردلان مقدس مآب سیراب شده بود، متوجه کمیل شد، ناگهان نوک شمشیرش را بر سر یکی از هلاک شدگان فرود آورد و فرمود: ای کمیل! آن کسی که در آن نیمه شب قرآن را با آن سوز و گداز می خواند همین شخص است.
@short_story