بسم الله الرحمن الرحیم
سبحانک اللهم و بحمدک یا ملک یا قدوس یا سلام ، یا ذالجلال و الاکرام . لاأحصى ثنأ علیک . أنت کما أثنیت على نفسک . یا منفردا بالعظمه و الجلال ، یا کبیر یا متعال ، لک العلو الاعلى فوق کل عال و الجلال الأمجد فوق کل جلال . نحمدک على جمیع الاحوال و نشکرک بالغدو و الآصال . و نشهد بک لافضل الاعمال .
و نصلى و نسلم على محمد نبیک (صلى الله علیه و آله ) نبى الرحمه و امام الأئمه ، المنتجب من طینه الکرم ، و سلاله المجد الأقدم ، و مغرس المغرق ، و فرع العلأ المثمر المورق ؛ و على أهل بیته مصابیح الظلام .
از خدا استدعا مى کنم از این قبیل دلها نباشد که در حق آن دل مى فرماید: ثم قست قلوبکم من بعد ذلک فهى کالحجاره أو أشد قسوه. حاصل آنکه مى فرماید: دلهاى شما قساوت به هم رسانیده ، بعد از اینکه شما را هدایت نمودم ، مثل سنگ شده است ، أو أشد قسوه .
امید که آن دلها نباشد که مى فرماید: ختم الله على قلوبهم؛ یعنى از بس که گناه کرده اند، مهر خدائى بر دلهاى آنها زده شده است . پرده ، چشم و گوش آنها را گرفته ، و خوف حق در آنها تأثیر نمى کند.
اگر کار به آنجا رسید، دیگر چاره نیست . امید که دل ما از آن دلها نباشد. امید دارم این چند دقیقه که نشسته اید براى موعظه شنیدن ، متأثر شوید به عوض آن تأثیرى که دیگر ثمر نمى کند.
همه ماها ساعتى داریم که موعظه براى ما حاصل مى شود که متأثر مى شویم ، ولى آن تأثیر ثمر نمى کند.
آن واعظ سنگین ، آن واعظ بزرگ ، وقتى که آمد، هر چه متنبه بشوى ، ثمر ندارد. امید که این یک ساعت عوض آن بشود، بلکه ثمر داشته باشد.
وقتى که او مى آید، همه چیز ترا مى گیرد، اما حالا که نشسته اى همه چیزها با خودت مى باشد.
در اینجا نشسته اى التماست مى کنم ، تملقت مى کنم ، خواهش از تو مى کنم که کلمه اى از مواعظ حقه گوش کن . بسا باشد که در دلت بر آن موعظه ها نخندى . بارى ، حالا اختیار دارى ؛ وقتى که آن واعظ آمد، نمى توانى حرکت کنى ، نمى توانى در دلت به او بخندى و تخلف کنى . بیا این موعظه را مبادله کن .
نشانه و علامت چه چیز است که دلهاى ما از آنها نشده اند، گوش و چشم ما داخل على سمعهم و أبصارهم غشاوه نیستند. این است که حالا نشسته اى ، یک تغییرى در حالتت به هم رسد.
چون موعظه کم شده است میان مردم ، بعضى خیال مى کنند که واعظ باید قصه و حکایت بگوید. بعضى به خیال آنکه آیات مشکله و مطالب حکمیه باید بگوید.
موعظه
اولا بدانید که موعظه کار خداست . سهل و خوارش نشمارید؛ یعظکم به کار پیغمبر است ؛ کار حضرت امیر است ، که خیلى اصرار مى فرمود.
و موعظه جذب خلق است به سوى خدا؛ اگر عاصى هستى ، مطیع شوى ؛ اگر مطیعى ، مطیع تر شوى . اطاعت خدا آخر ندارد. بعضى بگویند: خوب هستیم ، موعظه نمى خواهیم ! غلط است . اگر شخص بد باشد، به موعظه خوب مى شود. از موعظه لااقل بدتر نمى شود.
این را بدانید آدمى همین قدر که در معصیت جرى شد، کم کم کبیره مى شود. کم کم کبیره موبقه مى شود که مى رسد به جائى که از کشتن انبیا و کفر به خدا باک ندارد. چنانکه مى فرماید:
و یقتلون الانبیأ بغیر حق ذلک بما عصوا و کانوا یعتدون
حالا مى خواهم چند کلمه موعظه کنم . تجربه کنم دل خود را، و دل شماها را.
این موعظه مرکب است از کلام خدا. قدرى کلام امام اول است ، قدرى کلام امام آخر است که حجت عصر است . از همه روى هم رفته بگویم ، بلکه یکى از اینها در دل تأثیر کند:
لا لأمر الله تعقلون ! و لا من أولیائه تسمعون ! حکمه بالغه فما تغن النذر و الایات عن قوم لایؤ منون :
نه قول خدا را تعقل مى کنید! نه از اولیأ خدا چیزى شنیده اید.
موعظه صاحب الامر
این موعظه صاحب الامر است . لا لجلال الله تعظمون ! ولالشأن الله . تکبرون ! و لا من عظمه الله تسجدون ! و لا لحقوق الله توفون ! و لا من صوله الله تحذرون !
و ما الله بغافل تعملون؛ اى مردم ! خدا غافل نیست از کارهاى شما. همین یک آیه بس است !
قل هو نبأ عظیم أنتم عنه معرضون ولتعلمن نبأه بعد حین.
از خیر خودت غافلى ! چندى دیگر مى فهمى . فأین تذهبون ؟ و أنى تؤ فکون ؟ أم أین تصرفون ؟
کجا مى روید؟ دارید مى روید، کى مى روید؟ و الى من تتوجهون : به جانب که متوجه هستید؟
بأى وجه تلقون ربکم : خدا را به چه رو ملاقات مى کنید؟
بأى قدم تقفون ؟ بأى لسان تعذرون ؟
چه بگویم از ایام الهیه و سطوات ؟ از چیزهائى که در پیش داریم . مجملها را بگویم ؟ مفصلها را بگویم ؟ در پیش دارید انتقالها!
در پیش دارید منزلهاى مخوف ! در پیش دارید هم منزلها! در پیش دارید بیرون آمدنها! در پیش دارید وقوفها! در پیش دارید آتشهاى معنوى ! آتشهاى ظاهر در پیش دارید! زندانهاى در پیش دارید! انوار در پیش دارید! ظلمات در پیش دارید! بردنها در پیش دارید! چاره امر را کرده اى ؟
أفمن هذا الحدیث تعجبون و تضحکون و لا تبکون ؟! مى فرماید: باز مى خندید و گریه نمى کنید؟ و أنتم صامتون !
واهمه روز آخر
اینها مجملات بودند. قدرى از تفاصیل حالات ما ذکر شود:
یکى از انتقالات ، یک انتقال حالت تو، آن ساعت رفتن است . حالتت متغیر مى شود. آن أول یوم من أیام الآخره و آخر یوم من أیام الدنیا؛ روز اول آخرت است و آخر روز دنیا است .
در این روز سه واهمه دارم که جگر گداز است ، اگر راست بگویم :
یکى آنکه - العیاذ بالله - آن ساعت آخر دنیاى تو ایمانت برود که اول یوم آخرت بى ایمان باشى . چاره اى ندارى ، دیگر گذشت ؛
یک واهمه دیگر که در این تبدیل است ، این است که نمى دانم آن وقت گناه چقدر دارم . مى ترسم آن روز از همه روز گناهم سنگین تر باشد؛
واهمه دیگر آنکه در قلب من در آن روز آخر دنیا چه مى شود؟ محبت دنیا در آن وقت غالب است در قلب من ، یا محبت خدا و رسول و ائمه ؟ که مى فرماید: قل ان کان آبائکم و أبنائکم - الى آخر الآیه .
دیگر حالا قلبت را ببین ، اگر حالا غالب است محبت خدا مى ماند، و اگر محبت دنیا غالب است ، وقت مردن که از تو دنیا را مى گیرند، منزل آن طرف هم خراب است ، دشمنى خدا - نعوذ بالله - در دلش مى افتد.
بترسید از این صفات و کیفیات ! از جمله تفاصیل این مجملات ، حکایت رسولان به سوى تو است و مکالماتى دارند به تو. نمى دانم کیفیت ما با اینها چطور مى شود، و به چه هیئت مى آیند؟ نمى دانم چه مى گویند!
حضرت پیغمبر (صلى الله علیه و آله ) نشسته بود بالاى سر محتضرى . وقتى که محتضر شد، چشمهایش را به گردش انداخت ، و مضطرب شد. عرض کرد: یا رسول الله ! مى بینم دو سیاه به نظرم آمدند.
بترسید از عاقبت ! نمى دانم چه خواهد شد! براى بعضى مى گویند: لاتخافوا و لاتحزنوا) ؛ یعنى ، مترس و غصه گذشته را مخور، و أبشروا بالجنه التى کنتم توعدون
نمى دانم ماها این سخن را خواهیم شنید، یا آنچه را که براى بعضى دیگر مى گویند، و آن این است که لابشرى یومئذ للمجرمین. نمى دانم در آن منزل که رسیدیم ، به خیر است و مبارک است یا نه ؟ هر کس خاطر جمع است غصه نخورد. اگر رخنه اى براى دلها مانده است ، یک کلمه از اینها کفایت مى کند.
از موعظه هاى حضرت امیر است که مى فرماید: و کیف بکم لو تناهت بکم الامور و حصل ما فى الصدور.
عرض مى کنم خدمت حضرت امیر که مى فرمائى : ((چه خواهید کرد؟)) چاره نمى دانیم که بکنیم . همین قدر امیدواریم که - ان شأ الله - خداوند عالم - جل شأنه - محبت تو را در دل ما جاى دهد، و این محبت باعث مى شود که ایمان به خدا به هم رسانیم و به همراهمان بیاید؛ تا در این انتقالات سالم بمانیم .
یکى دیگر چاره براى مصیبتهائى که در پیش داریم ، این که علاقه پیدا کنیم با آن کسى که همه مصیبتها براى او جمع شده است . یعنى حضرت حسین (علیه السلام )! هر چه مصیبت در دنیا تصور مى شود، در روز عاشورا براى آن مظلوم جمع شده است ، وارد شده است بر او. اگر علاقه با این صاحب المصیبه الراتبه صاحب همه مصیبتها - جنسا، و نوعا، و شخصا، و صنفا - به هم رسانیدیم ، چاره براى مصیبتهاى ما مى شود.
مصیبت شریک بزرگ سید الشهدا علیه السلام
لکن این روزها موسم مصیبت کس دیگر است . وقت مصیبت صاحب مصیبتى است که شریک سیدالشهداست در تحمل مصائب ؛ کفو سیدالشهداست در پدر و مادر؛ در مصیبت ، شریک بزرگ سیدالشهداست ، یعنى علیا زینب (علیها السلام ).
در چه مى گویم شریک بزرگ است ؟ در مصیبت ، مصیبتش بالاتر است ! چون مصیبت کربلا، حقیقتا، از اول تا آخر بر علیا جناب زینب وارد آمد، علاوه بر اینکه سیدالشهدا، هر چه داشته است از تحمل مصائب ، زینب (علیها السلام ) هم داشته است : سفرى داشت ، علیا جناب زینب هم سفرى داشت ؛
سیدالشهدا مهاجرى داشت ، علیا جناب زینب هم مهاجراتى داشت ؛ آن مظلوم منزلها داشت ، زینب هم منزلها داشت ؛ آن جناب میدان جنگى داشت که جنگ مى کرد، زینب دو میدان جنگ داشت ؛
آن غریب جهادى داشت ، علیا جناب زینب هم جهادى داشت ؛
آن مظلوم زیارتى داشت ، علیا جناب زینب هم زیارتى داشت ؛ آن جناب وداعى داشت ، علیا جناب زینب هم وداعى داشت ؛
سیدالشهدا مناسک حجى داشت ، آن مظلومه هم مناسک حجى داشت . سیدالشهدا احرامى داشت ، آن مظلومه هم احرامى داشت ؛
آن جناب طوافى داشت ، علیا داشت ، علیا مکرمه زینب هم طوافى داشت ؛ جناب سیدالشهدا تلبیه اى داشت ، آن مظلومه هم تلبیه اى داشت ؛ او سعى داشت ، آن مظلومه هم سعى داشت .
هر یک از اینها تفصیلاتى دارند. اینکه مى گویم مصیبت سیدالشهدا بیان نشده است ، و بعضى گمان کرده اند تمام شد و باید دروغ ساخت !
راستها هنوز تمام نشده است ، چه احتیاج به دروغ دارد؟!
هر یک از این فقرات ، ده مجلس بیان دارد که تماما عین واقع است .
مقایسه اعمال سید الشهدا با حضرت زینب سلام علیها
از اعمال علیا جناب زینب یکى را بگویم که با این روزها مناسب است : جهادى داشت آن مظلومه ، مثل جهاد سیدالشهدا!
آن حضرت سوار بر اسب آمد به میدان ، ذوالفقار در دست ، با آن شجاعت ، با آن صولت ، آن حمله ها که کرد. اما جهاد علیا مکرمه در مجلس ابن زیاد، زنى اسیر باشد، در مقابل ابن زیاد، شمشیر بزند بر فرقش ، بدتر از شمشیر!
هیچ کى متوجه شده است که چه قدر داشته است ؟ چه جلالت داشته است ؟
حضرت حسین به عزت آمد به میدان ، اما علیا جناب زینب دختر حضرت امیر، دختر حضرت فاطمه ، با چادر کهنه بیاید به مجلس ابن زیاد زنازاده ، داخل شود!
حالا، این یک قسم جهادش ؛ یک قسم جهادى دارد از همه بالاتر است :
آن مکرمه حمایت کرده است نه امام را. اولا جناب سیدالساجدین را حمایت کرده که به حفظ او باقى ائمه حفظ شدند؛ که نه امام محفوظ ماندند.
یک دفعه او را حمایت کرد در قتلگاه که حضرت سید سجاد محتضر شد. چون دید مى خواهند ببرندشان ، و این نعشها بمانند، محتضر شد. خودش مى فرماید: از مردنم چیزى نمانده بود!
ببینید زنى در این حالت ، سوار شتر برهنه ، بیاید پیش او در آن حالت ، امام را تسلى بدهد! این چه مرتبه است ؟!
این یک حمایت کردن آن جناب از مردن . حدیث را برایش خواند حدیث طولانى : غصه مخور! گروهى مى آیند این جسدها را دفن مى کنند. براى قبر پدر بزرگوارت علامت مى گذارند و در اینجا شهرى بنا مى شود
این یک حمایت . از این بالاتر که جهاد کرد، حمایت از قتل کرد! زن اسیر با آن حالت ، حمایت کند امام را از قتل ! سیدالشهدا هر چه خواست حمایت کند از قتل ، نشد؛ ولى علیا جناب زینب در آن حالت حمایت کرد از قتل در مجلس چنین ملعونى !
ببینید به چه کیفیت حمایت کرد! حضرت صاحب را هم او حفظ کرد!
وقتى که ابن زیاد مکالمه کرد با امام سجاد، پرسید: این اسیر کیست ؟ گفتند: على بن الحسین است . گفت : شنیده ام على بن الحسین را کشتند!
سیدالساجدین به غیرتش نگنجید. گفت : برادرى داشتم ، او هم على بن الحسین [بود]. او را مردم کشتند. گفت : نه ! خدا او را کشت ! فرمود: الله یتوفى الانفس حین موتها)؛ خدا قبض مى کند نفسها و جانها را، اما مردم او را کشتند. آن ملعون گفت : ولک جرأه على جوابى ؟! جلاد را طلبید که ببر او را گردن بزن !
حالا چه بکند، و چطور حمایت بکند! جلاد آمد. سیدالساجدین را برداشت . شمشیرش را کشید.
علیا جناب زینب آمد. او را در برگرفت . گردنش را متصل به گردن خود کرد. فرمود: من از او جدا نمى شوم !
ابن زیاد، با آن قساوتى که داشت ، حالتش متغیر شد. گفت : سبحان الله ! رحم چه مى کند؟! بگذار او را! از حمایت نه امام بالاتر هم دارد! ان شأ الله در محلش خواهد آمد.
انا لله و انا الیه راجعون .