السلام علیک یا مولای یا اباعبدالله"
انوقت این زینب بیاد تو گودال ...
قربونِ لبایِ تشنه ات برم حسین جانم ...
سه روز آبُ بستن ، طوری شد که مُورخین اینجوری نوشتن ، میگن پوستای صورتِ این زنُ بچه مثل مَشکِ خشک شده چروکیده شد ... الان نمیخوام روضه اهلبیت ابی عبدالله رو بخونم میخوام عمق تشنگی ابی عبدالله رو بیابیم باهم ، اونوقت تشنگی حسین اینجوری بوده بزرگان،علما میگن همۀ تشنگی اهل حرمُ بزار روهم،همۀ تشنگی اصحابُ بزار روهم،تشنگیِ رقیه رم بزار روش ، تشنگیِ شیرخواره رم اضافه کن ،باز حسین ازهم تشنه تره ....
رفقا آی حسینیا آقامون تو گودال داد زد گفت آی مردم جگرم .... خواهرش ازبالا تلِ زینبیه نگاه کرد ... حسین ...
دو سه روز روزه میگیری ، یکی دوستان جوانِ 27 - 28 ساله با من یه خرده صحبت کرد ولی حال نداشت بعد گفت ببخشین من حال ندارم این روزا بلنده روزه منو برده ... گفتم شما جوانی ، داغ ندیدی ، زخم نخوردی ، خون از بدنت نرفته ، اضطرابِ زنُ بچه نداری ، زنُ بچه ات تو محاصرۀ نامحرم نیست ، جنگ نکردی ، تکاپوی جنگ نداشتی ...
ظهر عاشورا ابلیس سرشُ بلند کرد ، گفت خدایا یادته یه خواستۀ اجابت شده دارم پیشت"
ندا اومد بله ، گفت میخوام الان بخوام " ... بخواه
گفت اینقده این خورشیدُ به زمین نزدیک کن ... میخوام بویِ کباب شدن بدن حسینُ استشمام کنم ... اینا رو چرا دارم میگم،داغ ،عطش ،اضطراب ،خون ریزی ،جنگ ،گردُغبار ،صمِ اسب ،شمشیرُنیزه و سنگ ،انوقت توقع داری زینب تا دید بشناسه ؟؟ ...*
ای طائر تپیده بخون در برابرم
باور نمیکنم که تو هستی برادرم ...
*گفت ، نه ، نمیشه تو داداش من باشی ... همین الان بغلش کردم ... همین الان زیر گلوشُ بوسیدم ... هی نیزه شکسته هارو زیرُ رو میکنه ... شمشیر شکسته هارو زیرُ رو میکنه ... یه نشونه پیدا کنم یه مرتبه حرف عوض شد ...*
گویا حسینِ من توی ... (شناختمت ... ازکجا بی بی ؟؟ )
گویا حسینِ من تویی ای پاره پاره تن
چون آید از شکافِ دلت بویِ مادرم
حسین
" داداش چی به سرت آوردن ؟ ...
السلام علیک یا مولای یا اباعبدالله"
انوقت این زینب بیاد تو گودال ...
قربونِ لبایِ تشنه ات برم حسین جانم ...
سه روز آبُ بستن ، طوری شد که مُورخین اینجوری نوشتن ، میگن پوستای صورتِ این زنُ بچه مثل مَشکِ خشک شده چروکیده شد ... الان نمیخوام روضه اهلبیت ابی عبدالله رو بخونم میخوام عمق تشنگی ابی عبدالله رو بیابیم باهم ، اونوقت تشنگی حسین اینجوری بوده بزرگان،علما میگن همۀ تشنگی اهل حرمُ بزار روهم،همۀ تشنگی اصحابُ بزار روهم،تشنگیِ رقیه رم بزار روش ، تشنگیِ شیرخواره رم اضافه کن ،باز حسین ازهم تشنه تره ....
رفقا آی حسینیا آقامون تو گودال داد زد گفت آی مردم جگرم .... خواهرش ازبالا تلِ زینبیه نگاه کرد ... حسین ...
دو سه روز روزه میگیری ، یکی دوستان جوانِ 27 - 28 ساله با من یه خرده صحبت کرد ولی حال نداشت بعد گفت ببخشین من حال ندارم این روزا بلنده روزه منو برده ... گفتم شما جوانی ، داغ ندیدی ، زخم نخوردی ، خون از بدنت نرفته ، اضطرابِ زنُ بچه نداری ، زنُ بچه ات تو محاصرۀ نامحرم نیست ، جنگ نکردی ، تکاپوی جنگ نداشتی ...
ظهر عاشورا ابلیس سرشُ بلند کرد ، گفت خدایا یادته یه خواستۀ اجابت شده دارم پیشت"
ندا اومد بله ، گفت میخوام الان بخوام " ... بخواه
گفت اینقده این خورشیدُ به زمین نزدیک کن ... میخوام بویِ کباب شدن بدن حسینُ استشمام کنم ... اینا رو چرا دارم میگم،داغ ،عطش ،اضطراب ،خون ریزی ،جنگ ،گردُغبار ،صمِ اسب ،شمشیرُنیزه و سنگ ،انوقت توقع داری زینب تا دید بشناسه ؟؟ ...*
ای طائر تپیده بخون در برابرم
باور نمیکنم که تو هستی برادرم ...
*گفت ، نه ، نمیشه تو داداش من باشی ... همین الان بغلش کردم ... همین الان زیر گلوشُ بوسیدم ... هی نیزه شکسته هارو زیرُ رو میکنه ... شمشیر شکسته هارو زیرُ رو میکنه ... یه نشونه پیدا کنم یه مرتبه حرف عوض شد ...*
گویا حسینِ من توی ... (شناختمت ... ازکجا بی بی ؟؟ )
گویا حسینِ من تویی ای پاره پاره تن
چون آید از شکافِ دلت بویِ مادرم
حسین