خواجه‌اى "غلامش" را میوه‌اى داد.

غلام میوه را گرفت و با "رغبت" تمام میخورد.
خواجه، خوردن غلام را میدید و پیش خود گفت: کاشکى "نیمه‌اى" از آن میوه را خود می‌خوردم.

🌼🍃بدین رغبت و خوشى که غلام، میوه را میخورد، باید که "شیرین و مرغوب" باشد.

پس به غلام گفت: "یک نیمه" از آن به من ده که بس خوش میخورى.

🌼🍃غلام نیمه‌اى از آن میوه را به خواجه داد؛ اما چون خواجه قدرى از آن میوه خورد، آن را بسیار "تلخ یافت."

روى در هم کشید و غلام را "عتاب" کرد که چنین میوهاى را بدین تلخى، چون خوش می‌خورى.

🌼🍃غلام گفت: اى خواجه! بس "میوه شیرین" که از دست تو گرفته‌ام و خورده‌ام.
اکنون که میوه‌اى تلخ از دست تو به من رسیده است، چگونه "روى در هم کشم" و باز پس دهم که شرط "جوانمردى و بندگى" این نیست.

🌼🍃"صبر" بر این تلخى اندک، سپاس شیرینی‌هاى بسیارى است که از تو دیده‌ام و خواهم دید.

❣️

🌼🍃هر وقت در حق تو بدی کردند
فقط یک اجر از دیوار بردار
بی انصافیست اگر دیوار را خراب کنی