خطبه دویست و بیست و شش

 

 

دَارٌ بِالْبَلاَءِ مَحْفُوفَةٌ، وَ بِالْغَدْرِ مَعْرُوفَةٌ، لاَ تَدُومُ أَحْوَالُهَا، وَ لاَ یَسْلَمُ نُزَّالُهَا.
أَحْوَالٌ مُخْتَلِفَةٌ، وَ تَارَاتٌ مُتَصَرِّفَةٌ، الْعَیْشُ فِیهَا مَذْمُومٌ، وَ الاَْمَانُ مِنْهَا مَعْدُومٌ، وَ إِنَّمَا أَهْلُهَا فِیهَا أَغْرَاضٌ مُسْتَهْدَفَةٌ، تَرْمِیهِمْ بِسِهَامِهَا، وَ تُفْنِیهِمْ بِحِمَامِهَا.

(دنیا) سرایى است که در لابه لاى بلاها و مشکلات پیچیده شده و به غدر و نیرنگ و بىوفایى معروف است: حالاتش یکنواخت نمى ماند و ساکنانش سالم و در امان نیستند. پیوسته اوضاع و حالاتش دگرگون مى شود (به گونه اى که) زندگى در آن نکوهیده و نامطلوب و امنیّت در آن نایاب و معدوم است. اهل دنیا همواره هدف تیرهاى بلا هستند که پى در پى به سوى آنها پرتاب مى کند و با مرگ نابودشان مى سازد.

 

شرح و تفسیر

ناپایدارى احوال جهان

همان گونه که در بالا اشاره شد امام(علیه السلام) در این بخش از خطبه از ناپایدارى و بىوفایى دنیا سخن مى گوید و مى فرماید: «(دنیا) سرایى است که در لابه لاى بلاها و مشکلات پیچیده شده و به غدر و نیرنگ و بىوفایى معروف است: حالاتش یکنواخت نمى ماند و ساکنانش سالم و در امان نیستند»; (دَارٌ بِالْبَلاَءِ مَحْفُوفَةٌ، وَ بِالْغَدْرِ(1) مَعْرُوفَةٌ، لاَ تَدُومُ أَحْوَالُهَا، وَ لاَ یَسْلَمُ نُزَّالُهَا(2)).

بلاهایى که زندگى این دنیا را در برگرفته، بسیار زیاد و متنوّع است، بیماریهاى جسمى، بیماریهاى روانى، حوادث ناگوار اجتماعى، طوفانها، زلزله ها، سیلابها، جنگها، غارتها، حوادثى که منجر به مرگ یا مجروح شدن اعضا مى گردد، از دست دادن عزیزان و مانند آنها.

جمله «دَارٌ بِالْبَلاَءِ مَحْفُوفَةٌ» اشاره گویایى است به تمام آنچه گفته شد.

غدر و بىوفایى دنیا ممکن است اشاره به اهل آن باشد که غالباً بىوفا هستند هنگامى که دنیا به انسان رو مى کند دوستدار و مخلصند و هرگاه پشت کرد گویى هرگز آشنا نبودند. یا اشاره به بى وفایى مواهب دنیوى است در حالى که انسان کاملا سالم و سرحال است و تصوّر مى کند سالها این وضع ادامه مى یابد. با پیش آمد کوچکى ناگهان سلامت و نشاط برچیده مى شود و در حالى که اموال و ثروت فراوان، از هر سو فراهم کرده، حادثه اى پیش مى آید که ناگهان ورشکست مى شود و محتاج نان شب مى گردد.

ناپایدارى دنیا که در «لاَ تَدُومُ أَحْوَالُهَا» بیان شده، نتیجه همان بلاها و حوادث گوناگونى است که از هر سو انسان را احاطه کرده، و در امان نبودن ساکنان دنیا که در جمله «وَ لاَ یَسْلَمُ نُزَّالُهَا» آمده به سبب همان حوادث تلخ و ناپایدارى دنیاست.

آرى! از «نسیمى دفتر ایّام بر هم مى خورد» و با یک گردش چرخ نیلوفرى، نه نادر به جا مى ماند و نه کبکبه و دبدبه نادرى و به گفته شاعر:

آن مادرى که این همه فرزند زاد و کشت *** دیگر که چشم دارد از او مهر مادرى!

سپس در تأکید همین معنا با عبارات تکان دهنده دیگرى مى افزاید: «احوالش ناپایدار و حالاتش دگرگون (به گونه اى که) زندگى در آن نکوهیده و نامطلوب و امنیّت در آن نایاب و معدوم است»; (أَحْوَالٌ مُخْتَلِفَةٌ، وَ تَارَاتٌ(3) مُتَصَرِّفَةٌ(4)، الْعَیْشُ فِیهَا مَذْمُومٌ، وَ الاَْمَانُ مِنْهَا مَعْدُومٌ).

سرتاسر تاریخ بشر پر از شواهد زنده اى بر این گفتار پرمعناى مولاست و از آن فراتر، آیات قرآن مجید است که از سرگذشت پیشینیان پرده بر مى دارد.

از جمله صحنه بسیار عبرت انگیزى است که از زندگى ثروتمند معروف بنى اسرائیل قارون در اواخر سوره قصص، ترسیم کرده است.

یک روز قارون با تمام زر و زیور و خدم و حشم و دم و دستگاه خود در میان بنى اسرائیل ظاهر مى شود و با تمام قدرت و ثروتش از برابر چشمان آنها رژه مى رود، آنچنان که گویى در دل دنیاپرستان بنى اسرائیل، قند آب مى شود و فریاد یا (یَا لَیْتَ لَنَا مِثْلَ مَا أُوتِىَ قَارُونُ) سر مى دهند.

فرداى آن روز که با یک زلزله آمیخته با «خسف» زمین، قارون و تمام اموال و ثروتش را در کام خود فرو مى برد آن دنیاپرستان دیروز در وحشت فرو مى روند و این سخن را مى گویند: «(لَوْلاَ أَنْ مَّنَّ اللهُ عَلَیْنَا لَخَسَفَ بِنَا); اگر خدا بر ما منّت ننهاده بود ما را نیز به قعر زمین فرو مى برد (و به سرنوشت قارون گرفتار مى شدیم)».

در عصر و زمان ما نه تنها این گونه حوادث کم نیست، بلکه دامنه وسیع تر و گسترده ترى پیدا کرده و صحنه هایى که همه روز با چشم خود ناظر آن هستیم.

سپس امام(علیه السلام) در پایان این فراز، تشبیه جالبى درباره حوادث دنیا و ساکنان دنیا دارد، مى فرماید: «اهل دنیا همواره هدف تیرهاى بلا هستند، که پى در پى بسوى آنها پرتاب مى کند و با مرگ نابودشان مى سازد»; (وَ إِنَّمَا أَهْلُهَا فِیهَا أَغْرَاضٌ مُسْتَهْدَفَةٌ(5)، تَرْمِیهِمْ بِسِهَامِهَا، وَ تُفْنِیهِمْ بِحِمَامِهَا(6)).

آرى! انسانها در این جهان هدفهاى بى دفاعى هستند در برابر تیرهاى بلاها که از چپ و راست و بالا و پایین به سوى آنها پرتاب مى شود; تیرهایى که کمتر خطا مى کند و درست به هدف مى خورد و هدف را نابود مى سازد.

آیا در میدانى که تیراندازان آن را احاطه کرده و مرتّباً انسانى را نشانه گیرى مى کنند امنیّت و سلامتى وجود دارد؟! آیا زندگى در وسط چنین میدانى مذموم و منفور نیست؟! ممکن است این میدان مملوّ از انواع غذاهاى رنگارنگ و لباسهاى زیبا و جواهرات و زیورها باشد; ولى آیا این امور با آن شرایطى که این میدان دارد مى تواند سبب دلخوشى گردد؟! هرگز.

در اینجا داستان معروفى است که مى تواند بىوفایى و ناپایدارى دنیا را به خوبى مجسّم کند.

در کتاب کامل مبرّد مى خوانیم که: «روزى یزید ابن عبدالملک گفت دنیا هیچ گاه براى هیچ کس خالى از ناراحتیها و مشکلات نشده من مى خواهم چنین روزى را براى خود فراهم نمایم. هنگامى که یک روز خلوت کردم هیچ خبرى را به من نرسانید و مرا با لذاتم در آن خلوتگاه واگذارید. سپس معشوقه خود حبابه را صدا زد و گفت: شراب به من بنوشان وآواز بخوان و (به پندار خود) بهترین وسائل عیش و نوش را فراهم ساز. در این هنگام حبابه دانه انارى را برگرفت در دهان خود گذاشت. ناگهان به گلوى او پرید (و در دستگاه تنفس او فرو رفت و خارج نشد) و همین سبب مرگ او شد. یزید ابن عبدالملک چنان ضجّه و فریادى زد که بیهوش شد. هنگامى که به هوش آمد گفت من اجازه نمى دهم او رادفن کنید باید در کنار من باشد. (طبق روایت دیگرى پیوسته او را در آغوش گرفت، مى بویید تا متعفن شد) اطراف او از بنى امیّه به او گفتند این زن بازگشت به حیات نمى کند این یک مردار است در این هنگام اجازه دفنش داد و طبق بعضى از نقلها بعد از 15 روز خود یزید ابن عبدالملک از دنیا رفت و این بود سرانجام عیش و نوش بى دغدغه او».(7)

نگته ها:

 

این جهان به راستى سراى مشکلات و نابسامانیها و درد و رنجهاست. معمولا همه ما از این موضوع به طور اجمال آگاه هستیم; ولى غالباً در شرح و تفصیل آن تأمل نمى کنیم.

آفاتى که سلامت انسان را تهدید مى کند بیش از آن است که در حساب آید. ساختمان وجود انسان از اعضاى مختلفى تشکیل شده که هر کدام از آنها براى انجام دادن وظیفه صحیح، شرایط بى شمارى دارند: قلب، کلیه ها، عروق و اعصاب، عضلات، استخوانها که اگر کمترین تغییرى در شرایط آن حاصل شود مشکل آفرین است.

بعضى از پزشکان معتقدند که کبد انسان سیصد نوع از سموم را دفع مى کند حال اگر کمترین آفتى به آن برسد و یک یا چند نوع از سموم را نتواند دفع کند اوّل مشکلات است. و همچنین چشم و گوش و زبان و امثال آن.

از آفات درونى که بگذریم آفات بیرونى فوق العاده زیاد و متنوع است به طورى که مرگ انسان در درون عوامل حیات او نهفته است; بارانى که مایه حیات و زندگى است اگر بیش از حدّ ببارد سیلاب عظیمى را تشکیل مى دهد که همهچیز را با خود مى برد; نسیمى که مایه حیات و نشاط است اگر سریع تر از حدّ معمول بورزد، طوفانى مى شود که درختان را از ریشه مى کند و انسانها را به هوا پرتاب مى کند; خورشیدى که نورش زندگى آفرین است اگر بیش از حدّ بتابد انسان گرما زده مى شود و خطر مرگ او را تهدید مى کند; زمینى که بستر آرامش انسان است و همه برکات را از آن مى گیرد اگر سر به طغیان بردارد و زلزله هایى روى دهد گاه شهرهایى را که صدها سال در عمران و آبادى آن کوشیده اند در چند ثانیه به تلّى از خاک مبدّل مى سازد.

آفات گیاهى، طغیان دریاها، هجوم انواع بیماریهاى فراگیر از زمین و هوا و آب وغذا، هر کدام مى تواند حیات انسان را تهدید کند. هنگامى که به ملخها فرمان حمله داده شود و لشکر عظیم آنها از هر سو حملهور شوند برگها و ساقه ها و محصولات درختان را نابود مى کنند بى آنکه هیچ کس ـ حتّى با وسایل پیشرفته امروز ـ بتواند جلوى آنها را بگیرد.

اینها مربوط به حوادث طبیعى بود آفات اجتماعى نیز از آن کمتر نیست جنگهاى خونین که همچون آتشفشان هر روز در گوشه اى جهان ظاهر مى شود دائماً حیات انسان را تهدید مى کند.

رقابتهاى ویرانگر در تصاحب پستهاى سیاسى و مسائل اقتصادى همه روز گروهى را بر خاک سیاه مى نشاند و یا در کام مرگ فرو مى برد.

اختلافات خانوادگى که منجر به طلاق و از هم پاشیدگى خانواده ها مى شود نافرمانى فرزندان، خیانت شرکا و دوستان ناباب و ضربات شکننده منافقان، هر یک عاملى است براى تهدید حیات انسان و یا آرامش او.

بنابراین باید با تمام وجود به این سخن مولایمان رو بیاوریم که: «دارٌ بِالْبَلاءِ مَحْفُوفَةٌ».(8)

1. «غدر» معانى متعددى دارد که قریب با هم است: مکر و نیرنگ و بىوفایى.
2. «نزّال» جمع «نازل» به معناى میهمان و یا کسى که در جایى وارد مى شود.
3. «تارات» جمع «تاره» بر وزن «غارت» به معناى زمان و معمولا به معناى یک مرتبه به کار مى رود.
4. «متصرّفه» از ریشه «تصرف» یعنى دگرگون کردن.
5. «مستهدفه» از ریشه «هدف» گرفته شده که تیر به سوى آن پرتاب مى شود.
6. «حمام» از ریشه «حم» بر
 وزن «غم» به معناى مقدر ساختن است و به همین مناسبت حمام به مرگ قطعى که خداوند مقدر ساخته و «حِمام» (به کسر ح) با «حَمام» (به فتح ح) تفاوت دارد، زیرا دومى به معناى کبوتر است.
7. کامل مبرّد، ج 1، ص 389 و تتمة المنتهى مرحوم محدّث قمى، شرح حال یزید ابن عبدالملک.
8. در شرح خطبه 145 نیز توضیحات بیشترى در این رابطه مى خوانید.