ابراهیم اشتر پس از فتح بزرگى که در مرز شام و عراق به دست آورد و در جریان آن عبید الله بن زیاد و عمده لشکر شام نابود شدند، به دستور مختار در استان شمال غربى عراق به عنوان استاندار تام الاختیار ماند. در جریان جنگ مختار و مصعب بن زبیر، ابراهیم اشتر در استان شمال غربى عراق بوده و در صحنه جنگ حضور نداشت (ماهیت قیام مختار بن ابى عبید ثقفى، سید ابوالفضل رضوى اردکانى، ص ۶۵۵، چاپ دفتر تبلیغات اسلامى، چاپ چهارم، ۱۳۷۸).

مختار ثقفى در سال ۶۷ هجرى قمرى در جنگ با مصعب بن زبیر در سن ۶۳ به شهادت رسید (همان، ص ۶۴۵).

مصعب که مى دانست ابراهیم اشتر مردى پرنفوذ و با قدرت و مدبر است، تصمیم گرفت او را با خود همراه بکند و به او وعده داد که اگر حکومت ابن زبیر را بپذیرد همه شمال عراق در فرمان او خواهد بود. مصعب بن زبیر براى جذب ابراهیم، نامه محبت آمیزى نوشت. در آن نامه آمده است: اما بعد، خدا مختار را کشت. ما تو را به کتاب خدا و سنت پیامبر او و بیعت با امیر مؤمنان، عبد الله بن زبیر دعوت مى کنیم. اگر این را پذیرفتى نزد ما بیا که تا وقتى زنده ام و قدرت در خاندان ابن زبیر است، به پیمان مؤکد به قسم، به محکم ترین عهد و قرارى که خدا از پیامبران خویش گرفته، سرزمین جزیره (مابین النهرین و شمال عراق) و همه سرزمین مغرب عراق در اختیار تو باشد. والسلام (همان، ص ۶۵۵).

نامه مصعب به ابراهیم رسید و در همان زمان نامه اى از عبد الله الملک مروان خلیفه اموى شام رسید. در نامه خلیفه اموى به ابراهیم اشتر آمده است: اما بعد، خاندان زبیر بر پیشوایان هدایت تاخته اند و با اهل خلاف به نزاع پرداخته اند و در حرم امن خدا الحاد آورده اند. خدا ایشان را رها مى کند و حادثه بد برایشان مى آورد. من تو را به خدا و سنت پیامبر دعوت مى کنم. اگر قبول کردى، مادامى که هستى و من زنده هستم، حکومت عراق از آن تو باشد، پیمان مؤکد با قسم خداى به گردن من است که به این قرار عمل کنم (همان، ص ۶۵۵).

ابراهیم متحیر شد که چه بکند و با کدام کنار بیاید و نمى شود که با هر دو دشمن جنگید، بلکه باید با یکى کنار آمد تا با آن دیگرى جنگید. ابراهیم اشتر ماجراى دو نامه را با یاران خود در میان گذاشت. برخى از یاران گفتند: با عبد الملک مروان کنار بیا و با ابن زبیر بجنگ و برخى گفتند: با ابن زبیر کنار بیا و با عبد الملک بجنگ. ابراهیم اشتر گفت: اگر ابن زیاد و سران شام را نکشته بودم مى توانستم با عبد الملک کنار بیایم ولى من این کار را کرده ام. به علاوه خوش ندارم مردم شام را بر مردم خودم ترجیح بدهم. ابراهیم پس از بررسى جوانب امر تصمیم گرفت با مصعب بن زبیر کنار بیاید و در این باره نامه اى به مصعب نوشت. و مصعب هم به او نوشت که هر چه زودتر نزد من بیا. ابراهیم با گروهى از مقر حکومت خود حرکت کرد و به کوفه آمد و با مصعب ملاقات کرد. وقتى ابراهیم به مصعب پیوست، مصعب احساس قدرت کرد و خود را از مهلب بى نیاز دانست و او را به منطقه جزیره و موصل و آذربایجان فرستاد و حکومت شمال عراق را به او داد (همان، ص ۶۵۵).

پنج سال بعد عبد الملک مروان لشکرى را براى تصرف عراق به جنگ مصعب بن زبیر فرستاد و در این جنگ لشکر عراق شکست خورد. ابراهیم اشتر هم در این جنگ در ۴۰ سالگى به شهادت رسید و این در سال ۷۲ هجرى قمرى بود. مصعب بن زبیر هم در همین سال در ۳۶ سالگى به دست زائده بن قدامه پسر عموى مختار ثقفى کشته شد و عبد الملک پس از این پیروزى وارد کوفه شد (همان، ص ۶۵۶ به بعد).

عبد الملک وارد دارالاماره شد و سر بریده مصعب را نزد او آوردند و در جلو او به زمین گذاشتند. ابو مسلم نخعى از جا بلند شده گفت: اى عبد الملک من در همین کوفه بودم و دیدم که در همین مکان سر امام حسین (ع) را جلو ابن زیاد گذاشتند و چندى بعد سر ابن زیاد را در همین مکان جلو مختار گذاشتند و چندى بعد سر مختار را در همین مکان نزد مصعب بن زبیر گذاشتند و حالا سر مصعب را جلو تو بر زمین گذاشته اند. بعد گفت: خدا کند که بر سر تو این بلا نیاید. عبدالملک از این خاطرات وحشت کرد و از آن محل بلند شد و دستور داد آنجا را خراب کردند (همان، ص ۶۵۷).

براى اطلاعات بیشتر درباره ابراهیم اشتر به کتاب «ماهیت قیام مختار بن ابى عبید ثقفى» نوشته سید ابوالفضل رضوى اردکانى مراجعه بکنید. در این کتاب درباره ابراهیم اشتر مطالب خوبى را جمع آورى کرده است و اگر بخواهید درباره ابراهیم اطلاعات جامعى داشته باشید، مى توانید همه این کتاب را مطالعه بکنید. کتاب درباره قیام مختار است. / پرسمان